قتلعام ـ هیأت دروغ و فریب و مرگ...
تو فرهنگ و ایدئولوژی آخوندی دروغ نه تنها مجاز، که سنگ بنای همه کارهاست و قسم دروغ نشانه اوج سرسپاری و ذوب در ولایت فقیهه.
یکی از اعضای هیأت مرگ بعد از صحبتهای آقای منتظری میگه «حاجی ما در رابطه با شیوه کار خودمون، از روز اول که شروع کردیم خدا شاهده که ما با این نیت که روز قیامت باید جواب این را بدیم و در خدمت برادرها جلسه تشکیل دادیم و تکتک اینها را آوردیم تو اتاق مورد داشتیم که 4بار این رو آوردیم تو اتاق باهاش صحبت کردیم، کراراً داشتیم که سه بار باهاش صحبت کردیم، یعنی تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، امضا نکردیم.»
یکی از اعضای هیأت مرگ بعد از صحبتهای آقای منتظری میگه «حاجی ما در رابطه با شیوه کار خودمون، از روز اول که شروع کردیم خدا شاهده که ما با این نیت که روز قیامت باید جواب این را بدیم و در خدمت برادرها جلسه تشکیل دادیم و تکتک اینها را آوردیم تو اتاق مورد داشتیم که 4بار این رو آوردیم تو اتاق باهاش صحبت کردیم، کراراً داشتیم که سه بار باهاش صحبت کردیم، یعنی تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، امضا نکردیم.»
قتلعام ـ دروغ، فریب و دجالیت...
اگر ذرهیی به معاد و حسابرسی و روز پاسخگویی اعتقاد داشتن اینقدر وقیحانه و رذیلانه وقایعرو معکوس و وارونه نمیکردن. میگه خداشاهده بهخاطر روز قیامت تکتک زندونیا رو تا ۴بار بردیم تو اتاق تا شاید بتونیم نکشیم...
در حالی که دیدیم عباس افغان و شعبان محمدعلیزاده و مظاهر محمدی و لیلا و... رو در حالی حلقآویز کردن که بر اثر شکنجههای زندان مشاعرشون رو از دست داده بودن. کاوه حافظه و بخشی از بدنش کار نمیکرد و ناصر منصوری رو در حالی حلقآویز کردن که نخاعش قطع شده بود با برانکارد آوردنش؛ اصلاً حرف نمیتونست بزنه. جلالخالق از اینهمه دروغ و فریب و رذالت. از دکتر فرزین فقط اسمشو پرسیدن همین که گفت فرزین نصرتی آخوند رئیسی گفت ببرینش. مهشید رزاقی ۵سال از پایان مدت محکومیتش گذشته بود روز هشتم مرداد با شروع قتلعام تو گوهردشت با یه سؤال و جواب حلق آویزش کردن؛ دو دقیقه هم تو اون اتاق نبود. مسعود خستو نوه آقای طالقانی از زمانی که صداش کردن تا طناب انداختن گردنش دو ساعت هم نشد؛ همین که فهمیدن مسعود نوه پدر طالقانیه معطلش نکردن گفتن ببرینش...
در حالی که دیدیم عباس افغان و شعبان محمدعلیزاده و مظاهر محمدی و لیلا و... رو در حالی حلقآویز کردن که بر اثر شکنجههای زندان مشاعرشون رو از دست داده بودن. کاوه حافظه و بخشی از بدنش کار نمیکرد و ناصر منصوری رو در حالی حلقآویز کردن که نخاعش قطع شده بود با برانکارد آوردنش؛ اصلاً حرف نمیتونست بزنه. جلالخالق از اینهمه دروغ و فریب و رذالت. از دکتر فرزین فقط اسمشو پرسیدن همین که گفت فرزین نصرتی آخوند رئیسی گفت ببرینش. مهشید رزاقی ۵سال از پایان مدت محکومیتش گذشته بود روز هشتم مرداد با شروع قتلعام تو گوهردشت با یه سؤال و جواب حلق آویزش کردن؛ دو دقیقه هم تو اون اتاق نبود. مسعود خستو نوه آقای طالقانی از زمانی که صداش کردن تا طناب انداختن گردنش دو ساعت هم نشد؛ همین که فهمیدن مسعود نوه پدر طالقانیه معطلش نکردن گفتن ببرینش...
قتلعام ـ حتی بیماران روانی را اعدام کردند
البته تو همین عبارت کوتاه و سراپا کذب و دروغ داره اعتراف میکنه:
دادگاهی وجود نداشت. اتاقی بود برای تشخیص سرموضع چون میگه:
«تکتک اینها را آوردیم تو اتاق...» نمیگه بردیم دادگاه و محاکمه کردیم و...
صلابت و جسارت زندانیان در آخرین دقایق زندگی، پاسداران را گیج و کلافه و مستأصل کرد بود.
دنبال کسانی بودن که آرمان و عقیده داشتن. جرم هیچ کدوم از قتلعام شدگان اقدام عملی یا عمل خاصی تو زندونها نبود، اونها بهجرم عقیدهشون حلقآویز شدن چون میگه «تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، ما امضا نکردیم.»
حالا یه نمونة دیگه:
الان موارد متعددی داریم که دو امضا دارد و ما اصلاً اجرا نکردیم، و از این بابت است حدود 40مورد داریم که بهاتفاق آرا امضا کردیم، فقط بهلحاظ اینکه اینها یا تنها فرزند خانه بودن، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده. و حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود 16 - 17سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود چهل و خوردهیی از اینها که سه تا امضا شده باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمامحجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آن وقت تصمیم گرفته بشه.
البته تو همین عبارت کوتاه و سراپا کذب و دروغ داره اعتراف میکنه:
دادگاهی وجود نداشت. اتاقی بود برای تشخیص سرموضع چون میگه:
«تکتک اینها را آوردیم تو اتاق...» نمیگه بردیم دادگاه و محاکمه کردیم و...
صلابت و جسارت زندانیان در آخرین دقایق زندگی، پاسداران را گیج و کلافه و مستأصل کرد بود.
دنبال کسانی بودن که آرمان و عقیده داشتن. جرم هیچ کدوم از قتلعام شدگان اقدام عملی یا عمل خاصی تو زندونها نبود، اونها بهجرم عقیدهشون حلقآویز شدن چون میگه «تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، ما امضا نکردیم.»
حالا یه نمونة دیگه:
الان موارد متعددی داریم که دو امضا دارد و ما اصلاً اجرا نکردیم، و از این بابت است حدود 40مورد داریم که بهاتفاق آرا امضا کردیم، فقط بهلحاظ اینکه اینها یا تنها فرزند خانه بودن، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده. و حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود 16 - 17سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود چهل و خوردهیی از اینها که سه تا امضا شده باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمامحجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آن وقت تصمیم گرفته بشه.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر