۱۳۹۶ مهر ۲۷, پنجشنبه

میخواهم جا پای بابایم بگذارم




میخواهم جا پای بابایم بگذارم
هفته سوم ماه آبان بود. نسترن با انبوهی درد در درون وغمی سنگین روی سینه وارد کلاس شد وحوصله شوخی وشیطنت های همیشگی اش را هم در خودش فرو خورده بود، آنروز زنگ اول درسشان انشاءبود، هفته قبل معلم موضوعی را انتخاب کرده بود، اسم موضوع انشاء اینکه در آینده می خواهید چکاره بشوید؟.
موضوع انشاء در دل نسترن غوغای عجیبی بپا کرده بود، یاد وخاطرات گذشته که با پدرش واینکه هر بار از بابایش سئوال می کرد باباچکار می کنی، شغل ات چیست؟ پدر با مهربانی همیشگی اش به او جواب می داد مجاهد خلق هستم!!
نسترن هنوز ازهضم این واژه در نیامده بود که در یک روز سرد وسیاه پاییزی پاسداران شب پدر مجاهدش را به رگبار شقاوت وکینه بسته وسر بدار شده بود وانبوهی سئوالات پیچ وواپیچ در ذهن دخترک که مگر این شغل چیست!؟ چرا بابایش را به خاطر آن کشتند!؟وانبوهی سئوالات پاسخ نگرفته دیگر، آخه او در دلش همین آرزو را داشت که بزرگ می شود ویک مجاهد خلق می شود وبه راه وآرمان وعقیده پدرش پا بگذارد ومثل او بشود، که معلمی دلسوز وفدا کاروعاشق بچه ها که هیچوقت خنده از گوشه لبانش محو نمی شد وهمه را دوست داشت و دژخیمان خمینی او و سایر همرزمانش را  در پاییز سال ۶۰به جوخه اعدام سپرده بودند بلکه بتوانند چراغ راه ومسیر او را خاموش سازند وچند سال بعد مادر مهربان ودوست داشتنی اش را که او هم معلم بود، در عملیات کبیر فروغ جاویدان به همسر مجاهدش پیوست، را نیز در کنارش نداشت .اما آنروزبا طرح موضوع إنشاء مجددا زبانه های آتش درونش گر گرفته بود ودر نسترن شعله ور گشته واو در مسیر وانتخاب جدیدی قرار داده بود واینکه او هم بایستی یک مجاهد خلق باشد، یاد بگیر وببندها واذیت آزار روزمره مردم در مسیر رفتن به مدرسه می افتاد، از بستن مردی به تخته شلاق،از حلق آویز زن ومردی در میدان شهر، دیدن کودکان کار خیابانی، فقر وبد بختی روزمره مردم،درگیری ویورش مأموران وبسیجی های مزدور با دست فروشان محروم که دنبال پیدا کردن لقمه نانی برای سیر کردن بچه هایشان هستند وهمه هستی وسرمایه اشان به تاراج برده می شود ویا خواهری که صرفا بدلیل بیرون بودن چند تار مو بصورتش اسید پاشیده میشود ویا مواجه با انوع واقسام اعلانات بر در ودیوار شهرکه مردم بدلیل فقر ونداری حاضر به فروش نوزادان،کلیه،کبد ومغز استخوان و... شده اند!؟دست وپا میزد که صدای معلم در گوشش زنگ زد نسترن بیا إنشاءات را بخوان.
در دل نسترن غوغای عجیبی بپا شده بود و نمی دانست به معلم چه جوابی بدهد، من من کنان دفتر إنشایش را برداشت، بلند شد واز زیر خروار ها سئوال جواب نا گرفته قد راست کرد وبسمت تخته سیاه کلاس قدم گذاشت، گویی نیرویی تازه در درونش شروع به جوشیدن کرده است در همین حال نیم نگاهی به پشت سرش انداخت وچشمش روی دوستش شقایق میخکوب شد واینکه او هم در پیچ وتاب است وگویی به همان چیزهایی فکر می کند که چند دقیقه پیش در ذهن خودش گذشته بود، در همین گیر ودار بود که زنگ مدرسه بصدا در آمد ونسترن را از این وضعیت بیرون کشید.
باید دادخواه نسترن ها وشقایق ها وتمام خانوادهای داغدار در دهه ۶۰ وقتل عام ۶۷ باشیم به کانال #جنبش دادخواهی  @massacre_67که دنبال جمع آوری اسناد ومدارک ،محل دفن شهدا،آدرس گورهای جمعی است همیاری وکمک رسانی کنیم تا هر چه زودتر بساط این شجره خبیثه آخوندی را از ایران زمین پاک وپاکیزه کنیم.خواندن این مقاله واقعی را بدوستانتان توصیه کنید.در صورت امکان کامنت بگذارید.

.#سمنان #تهران #اصفهان #تبریز #مشهد #کردستان #اهواز #آبادان
#جنبش_ دادخواهی #مرگ_بر_اصل_ولایت_فقیه #همدان  #زنده_باد_ارتش_آزادی #تابستان_67_كجا_بودي
#United states   #Belgium   #Germany #France #UnitedKingdom #Albania #Ukraine
@massacre_67

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات با رسمیت یافتن و تصویب تروریست بودن سپاه پاسداران از جانب وزارت‌خارجه آمریکا، از امرو...