۱۳۹۶ مهر ۱۵, شنبه

قتل‌عام ۶۷ _ قتل‌عام خانواده‌ها

قتل عام ـ کشتار خانواده‌ها


پروین فیروزان یکی از شاهدان قتل‌عام 67می‌نویسد:
به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایه‌ها را خبر کرد. به کمک همسایه‌ها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه می‌کند. اما به‌جای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند. کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهره‌یی مات و مبهوت روبه‌رو شدند. دیگر نه کلامی حرف می‌زد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطه‌یی دور خیره می‌شد و آرام اشک می‌ریخت.
یکی از شاهدان قتل‌عام 67در تشریح اولین ملاقات با خانواده‌ها بعد از قتل‌عام نوشته:
امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشک‌ریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند... 

بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانواده‌ها ”تلفنی“ خبر مرگ عزیزشان را داده‌اند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیله‌گری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و هم‌چنان سرمی‌دواندند... 

ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانواده‌اش داده‌اند و برای منوچهـر -برادرش- پول و لباس گرفته‌اند. بیچاره مادر! که گمان می‌کرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه می‌کُشت تا شاید منوچهرش را ببیند.

مادرانی که هنوز خبر شهادت عزیزشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبار دار و آوار ِبزرگِ زندگی را باور نداشتند، سراغ خانواده‌های ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از ما بپرسند ”فرزندشان کجاست“

مادران غلامحسین مشهدی‌ابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند.

اخبار زخم و داغی که مثل خنجری بر گلوی مادران نشسته بود، سینه‌به‌سینه می‌گشت و مثل آهی در نگاه بچه‌ها تبخیر می‌شد. تعدادی از مادران به‌محض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیت‌نامه، باور نمی‌کردند امیدشان پس از 7سال زجر و زنجیر، بی‌دلیل پرپر شد… (دشت جواهر

پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بین‌المللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادر داودی که 2پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد، مستمر درِ خانه‌ها را می‌زد، به همسایه‌ها مراجعه می‌کرد و گمشده‌اش را می‌خواست.

پدر رضا زند وقتی رفت آدرس مزار فرزندش را بگیرد گفتند شناسنامه را بده تا آدرس قبر را بدهیم پدر گفت بچه‌مو کشتین شناسنامه‌شو می‌خواین؟ دارم نمیدم تهدیدش کردند و او باز ایستادگی کرد و جوابشان را داد. پدر (کریم زند) را گرفتند مدتی در سلول انفرادی نگه‌داشتند و 3بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر هم‌چنان می‌گفت شناسنامه را دارم و نمیدم... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات با رسمیت یافتن و تصویب تروریست بودن سپاه پاسداران از جانب وزارت‌خارجه آمریکا، از امرو...