۱۳۹۷ دی ۸, شنبه

«پر کشیدن گوشت از سفره‌های مردم»؟!

پر کشیدن گوشت از سفره مردم
با افزایش قیمتها خصوصاً قیمت مواد غذایی روزبه‌روز سفره اکثریت مردمی که در زیر خط فقر هستند خالی‌تر می‌شود، تا جایی که طی یک سال گذشته سفره بسیاری از آنها هم بدون گوشت است.
وقتی که گوشت در سفره آنها وجود ندارد بسیار واضح است که شرایط معیشتی آنها چطور سخت و طاقت‌فرسا است.
زیرا با این وضعیت آنها ناگزیرند اگر بتوانند لقمه‌یی نان و پنیر دست و پا کنند و با خوردن این غذای بخور نمیر رفع گرسنگی کنند.
همزمان با افزایش سرسام آور قیمتها از جمله مواد خوراکی، قیمت مواد گوشتی هم گران شده است و به این ترتیب سفره‌های بسیاری از مردم از گوشت خالی است.
در یک ویدئو کلیپ که اخیراً در رسانه‌های اجتماعی منتشر شده است مردم نسبت به گرانی گوشت و رخت بر بستن آن از سفره‌هایشان به فغان آمده‌اند.
در این ویدئو کلیپ در زمینه گرانی قیمت گوشت، همچنین عدم قدرت خرید مردم یکی از فروشندگان گوشت می‌گوید: «امروز گوشت در کشتارگاه ۶۳ تا ۶۴ تومان خرید می‌شود.»
یکی دیگر از فروشندگان هم می‌گوید: «چهل درصد، پنجاه درصد قیمت گوشت از پارسال تا الآن بالا آمده و قدرت خرید مردم هم تقریباً نصف‌ کمتر شده. اصلا قدرت خرید نیست مشتریهای ما خیلی کم شده خیلی. همه چیز گران شده ده برابر شده، حقوقها ثابت قدرت خرید نیست ما خودمان که قصابیم گوشت نمی‌تونیم بخریم ببریم برای خانه‌مان».
فشار گرانی افسار گسیخته و بالا رفتن هزینه سفره مردم آن‌چنان است که رسانه‌ها و مهره‌های حکومتی ناگزیر به اذعان به آن شده‌اند.
روزنامه حکومتی خراسان ۲۷ آذر ۹۷ عنوان طنزگونه «گوشت از سفره‌های مردم پرید» را تیتر گزارش خود کرده است.
خبرگزاری فارس ۶دی ۹۷ نیز عنوان طنزگونه «مرغ از سفره پرید» را تیتر گزارشی در زمینه بالا رفتن قیمت مرغ و عدم قدرت خرید مردم کرده است.
در زمینه افزایش مواد غذایی و فشار آن بر زندگی مردم فقیر و کم‌درآمد روزنامه حکومتی جهان صنعت ۶ آذر ۹۷می‌نویسد: «تورم نقطه‌ای اقلام خوراکی و آشامیدنی در گزارش مرکز آمار ایران، حاکی است‌ افزایش قیمت انواع گوشت بالای ۵۰درصد، ماهی‌ها بالای ۶۰درصد و میوه و خشکبار بالای ۷۰درصد بوده است. نرخ تورم نقطه‌ای محصولات خوراکی طبقه‌بندی‌ نشده هم به مرز ۱۰۰ درصد رسیده است».
فشار گرانی مواد گوشتی بر مردم فقرزده آن‌چنان است که بسیاری از آنها در اطراف قصابی‌ها و مغازه‌های فروش مواد گوشتی به‌دنبال پیدا کردن زائده‌های آن می‌گردند.
در این رابطه یکی از فروشندگان گوشت مرغ می‌گوید: «یک عده می‌آیند دنبال آشغال مرغ، خدا شاهد است به اسم غذای حیوان می‌گیرند و می‌گویند برای حیوان می‌خواهند. ولی وقتی که برمی‌گردی می‌بینی برای خودش می‌خواهد. مردم ندارند».
یکی دیگر از فروشندگان گوشت قرمز هم می‌گوید: «چهار تا فقیر و بیچاره شاید نتوانند از در مغازه رد شوند فقط به گوشت و ماهی بخواهند نگاه کنند.
مشتری آمده اینجا خیلی متشخص و با کت شلوار شکیل به تنش، سرم که خلوت شد گفت آقا می‌شود ۵هزار تومان به من گوشت بدهید. من به خیالم گفتم الآن این مشتری خرید کلی می‌خواهد بکند. با خجالت با کلی شرمندگی گفت آقا اگر می‌شود ۵هزار تومان به من گوشت بدهید دو ماه هست که گوشت نخریدم. متأسفأنه نسبت به درآمدم و حقوقم نمی‌تونم گوشت بخرم».
وضعیت گرانی افسار گسیخته و روی آوردن مردم به خوردن زائده‌های مواد گوشتی در شرایطی است که اکثریت آنها زیر خط فقر هستند و بسیاری از آنها هم شغلی ندارند، آنان هم که شغل دارند ماهها حقوق دریافت نمی‌کند.
البته تنها گوشت نیست که از «سفره مردم پریده» بلکه از خیلی وقت ها پیش نان خالی هم از سفره‌های مردم پریده است علی‌اکبر سیاری معاون وزارت بهداشت رژیم روز ۲۵ مرداد ۹۵ اعتراف کرد: ۳۰درصد مردم قدرت تهیه نان خالی را هم ندارند و محتاج نان شب هستند.
چنین وضعیتی از فقر و تنگدستی و عدم توان مالی مردم برای تهیه مواد غذایی باعث ناامنی غذایی مزمن در میان مردم بسیاری از مناطق کشور شده است.
بر اساس گزارش روزنامه همشهری ۶ اردیبهشت ۹۶در تحقیقی که حدود ۵سال پیش در مورد ناامنی غذایی در کشور صورت گرفته بود، استانهای هرمزگان، کهگیلویه و بویراحمد و سیستان و بلوچستان در طیف «بسیار ناامن غذایی» و استانهای خوزستان، کرمان، ایلام و بوشهر در طیف «ناامن غذایی» جای گرفته بودند. این وضعیت هم‌چنان پس از ۵سال در این استانها حاکم است. بر اساس تحقیق مرکز ملی سلامت، استانهای زنجان،آذربایجان غربی، خراسان‌شمالی، خراسان رضوی، گیلان، گلستان و همدان در گروه نسبتاً امن و استانهای خراسان جنوبی، فارس، کردستان، لرستان، اردبیل، کرمانشاه، چهارمحال و بختیاری و اردبیل در گروه نسبتاًً ناامن غذایی قرار دارند».
با این حساب بیش از نصف استانهای کشور در طیف نسبتاً ناامن غذایی و بسیار ناامن غذایی قرار می‌گیرند.
این وضعیت ناشی از فقر و گرسنگی است که به باور بسیاری کارشناسان نگران‌کننده است و باعث بحران سلامتی در میان مردم شده و می‌شود.
خبرگزاری حکومتی ایلنا از قول یک مهره حکومتی می‌نویسد علت بحران سلامتی را باید در سبد معیشت خانوار و بخش خوراکی‌های آن و افول چشمگیر کیفی و کمی اقلام این سبد دید. (خبرگزاری ایلنا ۱۹ آذر ۹۷)

به فروپاشیده دل نبندید


به فروپاشیده دل نبندید
نظامی که سالهاست با نام جمهوری اسلامی در ایران حکومت می‌کند، سالهاست که فروپاشیده!. این را مفسران مقاومت ایران خیلی تکرار کرده‌اند. برای مردم ایران هم نیاز به اثبات ندارد. اما باور آن وقتی این اعتراف از سران و لایه‌های درون نظام بیرون می‌آید برای دنیا ساده‌تر است.
آخرین اعتراف که بسیار صریح است روز ششم دی همین سال ۹۷ از سوی فائزه رفسنجانی، یک فرد معروف در این نظام که فرزند فرد شمارهٔ دو نظام بود منتشر شد.
او گفت: «از دیدگاه من فروپاشی محتوایی اتفاق افتاده است و تنها فروپاشی ظاهری و فیزیکی اتفاق نیفتاده است و خیلی احتمال می‌دهم که این اتفاق بیافتد». «روزنامه سیاسی، اقتصادی مستقل ۶دیماه۹۷»
این جمله از آن جهت مهم است که از دهان کسی خارج می‌شود که خودش نماینده سابق مجلس رژیم، استاد دانشگاه و تا همین اخیراً مدعی اصلاح نظام بوده و شاید الآن هم هست.
اما حالا در مورد اصلاح شدن این نظام می‌گوید: «خودم هم دچار ابهام هستم، آیا باز هم باید برویم رأی بدهیم؟ آیا باز هم فعالیت کنیم؟ موانعی که اصلاح‌طلبان داشته‌اند و عملکرد خود این اصلاح‌طلبان هم چندان تعریفی نبوده است.»
همه می‌دانند که این نظام سالهاست با چوبه‌های دار حکومت کرده. طبق گزارش سازمان "حقوق بشر ایران" (IHR) و سازمان" باهم علیه حکم اعدام" (ECPM) ۲۱اسفند (۱۲مارس)، در سال ۲۰۱۷بیش از ۵۰۰نفر در ایران اعدام شدند. این آمار هر سال این رژیم است.
همچنین این رژیم یک قلم سی هزار زندانی مجاهد و مبارز را در قتل‌عام ۶۷در عرض چند ماه در زندانها به‌دار کشیده است.
همه می‌دانند که این رژیم با حمایت از بشار اسد و با صدور بحرانها از طریق ایجاد گروه‌های تروریست بنیادگرا در عراق و یمن و... خودش را نگاه داشته است.
نیازی به ذکر شواهد برای علل بقای فیزیکی استخوانهای این نظام نداریم. این فائزه هاشمی است که در مورد سرکوبها می‌گوید:
«پرونده‌هایی که تشکیل می‌شود، دادگاه‌ها، محکومیتهای شدید مانند اخراج از کار و تحصیل صادر می‌کنند.... در حال حاضر هر قشری را که می‌بینید بالاخره یک عده از فعالان آن حوزه داخل زندان هستند. از کارگران گرفته تا معلمان، کامیون داران، فعالان حوزه زنان و محیط‌زیست، دانشجویان،.. و فعالان اقتصادی و آدمهای مختلفی که یا داخل زندان هستند و یا حکم دارند که باید به زندان بروند...... هر جا را می‌بینی فشل است. »
دقت کنید و دوباره بند بالا را بخوانید. این بلندگوی مخالفان نظام نیست که این حرفها را می‌زند.
اکنون باید دید وقتی از درون این نظام کسانی که عمری از قبل این نظام بهره برده‌اند و خانواده و وجودشان وابسته به این نظام است از فروپاشیده شدن نظام می‌گویند، مماشات با این رژیم و تلاش برای نگاه داشتن آن تا کجا خیانتکارانه و بلکه جنایتکارانه و دست داشتن در خون مردم ایران و مردم سوریه و یمن و عراق وووووو است.
و همچنین باید گفت که عمل آنان که برای برکندن آن اسکلت مترسک زنگ‌زده و مرده که با تیرک اعدام ساخته شده تلاش می‌کنند تا ملتی را از زیر میلیاردها مگاتن فشار فقر و گرسنگی و اختناق و خون بیرون بکشند چقدر مقدس است.

۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

چگونه «یک فرد می‌تواند یک زلزله ۸.۵ریشتری ایجاد کند»؟!


هراس آخوندها از شبکه‌های اجتماعی
مطبوعات، رسانه‌ها و به‌ویژه در زمان کنونی رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مستقل یکی از بزرگترین ابزارها در زمینه رشد و ارتقای اندیشه و فرهنگ مردم است.
همچنین رسانه‌های مستقل ابزار اصلی خبررسانی هستند که مردم از طریق آنها دسترسی به اطلاعات آزاد پیدا می‌کنند.
نقش این رسانه‌ها در ایران تحت حاکمیت آخوندها که مردم در معرض سرکوب و قهر وحشیانه و همچنین در معرض سانسور این رژیم قرار دارند بسیار مهم است.
آزادی مطبوعات و رسانه‌ها همواره وجه همت سازمانهای مدافع آزادی اندیشه، آزادی تبادل اطلاعات و بسیاری از سازمانهای مدافع آزادی و حقوق‌بشر در جهان است.
اما در حاکمیت مطلقه ولایت فقیه روزنامه‌ها و رسانه‌های مدافع آزادی بیان و اندیشه خصوصاً رسانه‌های ضد و مخالف آن همواره مورد تهاجم سانسور و فیلترینگ آن قرار دارند.
اعمال سیاست سانسور و فیلترینگ بر رسانه‌های مخالف و مستقل تنها در سالهای اخیر اعمال نمی‌شود، بلکه این سیاست به فاصله بعد از چند ماه از روی کار آمدن رژیم و توسط خمینی به‌شدت اعمال شد.
خمینی در همان‌ ماههای اولیه پس از انقلاب ضدسلطنتی در سال ۵۷ از فضای نسبتاً آزادی که رسانه‌ها و مطبوعات داشتند اظهار تأسف کرد که چرا قلم نویسندگان را نشکسته و چرا بر در دفاتر رسانه‌های مستقل و مخالف قفل نزده است.
خمینی در سخنرانی ۲۶مرداد ۵۸ گفت: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به‌طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد».(کتاب صحیفه نور جلد ۸ صفحه ۲۵۱)
برمبنای چنین سیاست ضدمردمی و هراس از نیروهای انقلابی و انقلاب و خیزش مردم بود که شدیدترین سیاست سانسور و اختناق را حاکم کرد.
پس از مرگ خمینی هم ورثه سیاسی‌اش به این گمان واهی که می‌تواند مردم را از حقایق و واقعیات و آنچه که نظام در زمینه ستم و غارت بر مردم اعمال می‌کند دور نگهدارد و همچنین در هراس از گسترش نفوذ نیروی انقلابی و برانداز در میان مردم، این سیاست را ادامه داد.
در راستای این سیاست بود که در جریان قیام دیماه نیز رژیم تلاش وسعی بسیار کرد تا با سانسور و فیلترینگ رسانه‌های مستقل و مخالف به‌ویژه سانسور رسانه‌های مبلغ و مروج براندازی، مردم را نسبت به مواضع آنها بی‌خبر نگهدارد و از قیام بازبدارد.
هدف پیشبرد این سیاست بر مبنای وحشتی بود که از ارتباط مردم با یکدیگر، تشکل و سازمان‌یافتگی اقشار معترض و جوانان قیام‌آفرین و به‌خصوص ارتباط آنها با مقاومت سازمان‌یافته مردم ایران بود.
اما هم‌چنان که در بسیاری از مصاف‌های مردم و مقاومت سازمان‌یافته آنها با حکومت آخوندی، این حکومت با شکستهای مفتضحانه و سختی مواجه شده است، این بار نیز با شکست مواجه شد، آن‌چنان‌که در زمینه فیلترینگ و سانسور، بسیاری از رسانه‌ها و مهره‌های آن به شکست این سیاست اعتراف کردند.
در ادامه این اعترافات است که مدیرکل دفتر مطالعات و برنامه‌ریزی وزارت ارشاد ضمن اذعان به شکست سانسور و فیلترینگ رسانه‌های مستقل، به این واقعیت نیز اذعان می‌کند که «ایران تقریباً فاقد رسانه‌ای مستقل است» یعنی فاقد رسانه‌هایی است که مستقل از نظام هستند.
او در ۵دی ۹۷ در نشستی با عنوان «رسانه و اقتصاد»، به عدم استقلال رسانه‌های حکومتی اعتراف کرد و آنها را «مستقیم» و «غیرمستقیم» وابسته به دولت دانست که «از دولت ارتزاق می‌کنند».
وی در ادامه با اشاره به جایگاهی که رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مستقل در میان مردم کسب کرده، به شکستن دیوار سانسور رژیم اعتراف کرد و گفت: «مردم از طریق موبایل از همه چیز مطلع می‌شوند و واکنش هم نشان می‌دهند».
اشاره او به واکنش مردم به پیام‌هایی است در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود که مضمون آنها دعوت به مردم به خیزش، اعتراض و قیام است.
مدیرکل وزارت ارشاد دولت روحانی در زمینه نقش رسانه‌های اجتماعی مستقل و ضدنظام و همچنین در زمینه خیزش و قیام اجتماعی گفت: «دوره‌ای که ما رسانه اجتماعی را نادیده بگیریم تمام شده و امروز وارد رسانه فردی شده‌ایم. یعنی یک فرد می‌تواند یک زلزله ۸ریشتری رسانه‌ای ایجاد کند».(خبرگزاری ایسنا ۵دی ۹۷)
این نگرانی از خلال اظهارات بسیاری از سردمداران و مهره‌های حکومتی پس از قیام‌ دیماه ۹۷ بسیار بارز است آن‌چنان‌که کمتر هفته‌ای وجود دارد که امام‌جمعه‌های خامنه‌ای در نمایشهای جمعه نگرانی‌شان را از خطر دشمن، خیزش و قیام مردم و نقش رسانه‌های مستقل خصوصاً رسانه‌هایی که براندازی را تبلیغ و ترویج می‌کنند ابراز نکنند.
به‌رغم تمهیدات نظام در زمینه جلوگیری از رسیدن پیام‌های حاوی قیام و خیزش به مردم، این پیام‌ها از دیوار سانسور و فیلترینگ رژیم عبور می‌کند و مردم نیز برای دریافت آنها راههای جدید مقابله با سانسور و فیلترینگ را پیدا می‌کنند.

چرا سونامی اقتصادی در راه است؟!


آخوند حسن روحانی در سخنرانی خود در مجلس ارتجاع هنگام ارائهٔ ‌ لایحهٔ بودجه ۹۸ به تکرار آمار و ارقام دروغ از موفقیتهای اقتصادی دولتش پرداخت. اما در ادامه اعتراف کرد که این پیشرویها و موفقیت‌های درخشان با توطئهٔ آمریکاییها متوقف شد و روند آن معکوس شد.
صرف‌نظر از ساختگی بودن آمار و ارقامی که روحانی مطرح کرد، نکتهٔ مهمتر این است که روحانی برخلاف امیددرمانی‌های معمول ناگزیر اعتراف می‌کند که به‌دلیل تحریم‌ها اوضاع خراب و وخیم شده است.
در روزهای گذشته وجوهی از خرابی اقتصادی توسط برخی از رسانه‌ها و مهر‌ه‌های حکومتی برملا شده است.
روزنامهٔ ابتکار ۵دی ۹۷ طی گزارشی با عنوان «سونامی در تجارت ایران»، تاثیر تحریم بانکهای رژیم توسط بانک چینی کونلون بر اقتصاد را بررسی کرده و می‌نویسد:‌ «مبادلات بانکی ایران و چین از جمله مسائلی است که برای فعالیت‌های اقتصادی در کشور نقش حیاتی دارد و هر گونه اختلال در آن می‌تواند صادرات و واردات ما را با چالشهای جدی روبه‌رو کند. چالشی از جنس وقفه در فعالیت‌های اقتصادی!».
ابتکار اشاره می‌کند که قبلاً برخی مقامهای تجاری رژیم وعده داده بودند: «فعالان اقتصادی می‌توانند از طریق بانکهای عامل خود پیگیر مراودات با بانک چینی(کونلون) باشند... اما کمتر از ۲هفته از انتشار این خبر نگذشته بود که این بانک طی اظهارنظری اعلام کرد برای ازسر‌گیری روابط تجاری شرایطی را لحاظ کرده که شرط یکی از بند‌های آن، قطع تراکنش و (مبادلات مالی) با برخی صنایع است. طبیعی است در چنین شرایطی روابط تجاری ایران روند کندشدن را در پیش می‌گیرد و در این شرایط آینده اقتصادی ایران می‌تواند با چالشهای جدی روبه‌رو ‌شود».
جهان صنعت روزنامهٔ دیگر باند روحانی از تعطیلی ۱۰۰واحد صنفی تولید کاغذ خبر داده و می‌نویسد: «به‌دنبال مشکلات موجود در بازار کاغذ، از ۶۰۰واحد صنفی فعال در تولید کاغذ، تعداد ۱۰۰واحد صنفی تعطیل شدند»‌.
این گزارش به‌نقل از فعالان صنف تولید کاغذ می‌افزاید: «اگر این روند ادامه‌دار باشد، مابقی واحد‌های فعال در این صنف تعطیل خواهند شد‌. تعطیل واحدهای تولید کاغذ به‌دنبال تعطیلی زنجیروار کارخانجات پارچه‌بافی، تولید کفش، تولید لوازم خانگی و واحدهای تولید پوشاک، اکنون تعطیل واحدهای تولید کاغذ، خبر از گسترش و تعمیق رکود و افزایش نرخ بیکاری می‌دهد».
تنها رسانه‌های نظام نیستند که گزارشات آنها حاکی از وضعیت داغان اقتصادی، تعطیلی بسیاری از کارخانجات و واحدهای تولیدی و یا حاکی از وقوع یک سونامی قریب‌الوقوع در زمینه اقتصادی است، مراجع بین‌المللی نیز از تشدید وخامت وضعیت اقتصادی ایران خبر می‌دهند.
صندوق بین‌المللی پول نیز به مانند بانک جهانی پیش‌بینی کرد رشد اقتصادی امسال و سال آینده ایران منفی خواهد بود.
بر اساس گزارش صندوق بین‌المللی پول رشد اقتصادی ایران در سال ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ به ترتیب منفی ۱.۴۷درصد و منفی ۳.۶۱درصد پیش‌بینی شده است.
در ادامه گزارش صندوق بین‌المللی پول آمده است به‌دلیل کاهش ارزش ریال در برابر دلار، تولید ناخالص داخلی ایران بر حسب دلار از ۴۳۰میلیارد دلار در سال ۲۰۱۸ به ۳۳۳میلیارد دلار در سال ۲۰۱۹ کاهش خواهد یافت. صندوق بین‌المللی پول همچنین پیش‌بینی کرده که اقتصاد ایران سال آینده میلادی ۶/۳درصد کوچک‌تر خواهد شد. طبق این پیش‌بینی، نرخ بیکاری نیز به ۷/۱۲درصد افزایش خواهد یافت.
پس از اعلام تحریم‌های جدید از جانب آمریکا حاکمیت آخوندی چشم امید به اتحادیه اروپا و سازوکار ویژه‌اش و چشم امید به کشورهای روسیه و چین دوخته بود.
تاکنون از رابطه با اروپا و سازوکار ویژه آن آبی برای نظام آخوندی گرم نشده و رسانه‌ها و مهره‌های هر دو باند نسبت به آن اظهار یاس و ناامیدی می‌کنند، آن‌چنان‌که جواد ظریف در خصوص سازوکار ویژه مالی اروپا موسوم به SPV در مصاحبه با یک روزنامه خراسان ۴دی ۹۷ می‌گوید: «اروپایی‌ها یک فرصت جدی داشتند در ایران و این فرصت را به‌خاطر بی‌عملی و انفعال در برابر آمریکا یا ناهماهنگی داخلی یا فرصت‌طلبی(که می‌خواستند هم از منافع استفاده کنند و هم هزینه‌ای ندهند) از دست دادند. متأسفأنه اروپا آمادگی هزینه‌ کردن را ندارد، کسی که در قضیه SPV ضرر کرده اروپاست».
از این‌که ظریف اذعان می‌کند حاکمیت آخوندی هیچ سودی از رابطه با اروپا و سازوکار ویژه آن نبرده، اما در عین‌حال فرافکنی می‌کند که اروپا در این زمینه ضرر کرده است که بگذریم، واقعیت این است که ضررکننده اصلی در رابطه با اروپا نظام آخوندی است که تاکنون نتوانسته‌ است پس از خروج آمریکا از برجام و تحریم‌های این کشور، از اروپا امتیاز جدی بگیرد تا از این طریق بتواند اندک مقابله‌ای با تحریم‌ها بکند.
ابراز ناامیدی نسبت به اروپا و سازوکار ویژه‌اش در شرایطی است که اکنون نیز مشخص شده است که از طرف چین هم آب چندانی برای اقتصاد درهم‌شکسته و به بن‌بست رسیده خصوصاً در زمینه مقابله با تحریم‌های بانکی گرم نمی‌شود.
آن‌چنان‌که یکی از مهره‌های حکومتی به نام مسعود خیاط‌زاده، عضو اتاق بازرگانی رژیم، اذعان می‌کند که رابطه بانکی با چین نیز قطع شده است و می‌گوید: «در شرایطی که تقریباً تمام کشورها با ایران قطع رابطه کرده بودند، چین تنها کشوری بود که هم‌چنان اندک رابطه‌اش را با ما حفظ کرده بود. این موضوع که قرار بود بانک کونلون مجدداً بحث مبادلات بانکی را انجام دهد که تا به‌حال هم مثمرثمر نبود می‌تواند تاثیر به‌سزایی را در آینده اقتصادی بگذارد».
خیاط‌زاده در ادامه اظهاراتش می‌افزاید: «امروزه بیش از ۸۰درصد از واردات و صادرات ما از بخش دریایی صورت می‌گیرد و این قطع رابطه اتفاق خوشایندی نیست و به عبارتی یک سونامی در تجارت ما به راه می‌افتد».
یکی دیگر از اعضای اتاق بازرگانی به نام مجید پورکائد نیز در خصوص تحریم بانک چین و اثر آن بر اقتصاد ایران می‌گوید: «بی‌شک قطع روابط، اختلال عظیمی را در سیستم اقتصادی ما به وجود خواهد آورد، به عبارتی دیگر ما را درگیر یک بلاتکلیفی می‌کند».
غیرمنتظره نخواهد بود که در آینده نه چندان دور شاهد درهم‌ریختگی و فروپاشی بیشتر اقتصادی باشیم. زیرا اقتصاد درهم‌شکسته نه دارای آن‌چنان ظرفیتی است که بتواند با تحریم‌ها مقابله و خود را از بن‌بست و فروپاشی کامل نجات بدهد و نه این‌که چشم‌انداز کمک جدی هم از طرف خارج و به‌خصوص اتحادیه اروپا وجود دارد که از این طریق بتواند از فروپاشی کامل نجات پیدا کند.
پیش از این رسانه‌ها و مهره‌های بسیاری از هر دو باند نیز بارها به این واقعیت اعتراف کرده‌اند، در صورتی که سازوکار ویژه اروپا هم عملی شود، نمی‌تواند با تحریم‌های شدید مقابله کند و این سازوکار تنها مسأله‌ای که حل می‌کند مبادله کالا با کالا و یا مبادله نفت در مقابل غذاست که به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند کمک جدی به اقتصاد بحران‌زده بکند.

پاسخگو نبودن نظام و دولت ضدمردمی در حادثه سوختن و فوت دختران زاهدانی!

آتش‌سوزی در مدرسه زاهدان
آتش‌سوزی مدرسه «اسوه حسنه زاهدان» در صبح روز سه‌شنبه ۲۷آذر ۹۷ باعث شد ۴دختر قربانی سیاست ضدمردمی رژیم آخوندی در آموزش و پرورش کشور شوند.
این حادثه دلخراش یادآور فجایع سریالی و تکراری از این قبیل در ایران تحت حاکمیت آخوندی است که پیش از این نیز در چند منطقه کشور اتفاق افتاد.
به این ترتیب سهم کودکان مناطق محروم ایران از نفتی که توسط حاکمان نظام آخوندی به تاراج می‌رود، تنها سوختن در آتش آن است.
در کشورهای پیشرفته چنین فجایعی رخ نمی‌دهد و اگر رخ بدهد لااقل وزیر آموزش و پرورش، نخست‌وزیر و یا رئیس‌جمهور استعفا می‌دهند و یا مورد بازخواست قرار می‌گیرند، اما در ایران تحت حاکمیت آخوندی کسی حاضر نیست حتی مسئولیت آن‌ را بپذیرد.
در مواردی هم‌چون آتش‌سوزی مدرسه اسوه در زاهدان، خانواده‌ها می‌توانند علیه مسئولان مدرسه و دولت شکایت کنند، اما در حکومت آخوندی کسی به داد خانواده‌هایی که دخترانشان را از دست داده‌اند نمی‌رسد.
طبق قانون رژیم دولت می‌تواند دیه این دختران را به اندازه‌ٔ نصف دیه کامل که خود جای بحث حقوقی دارد را بپردازد؛ دیه‌ای که دردی از قربانیان این حوادث دوا نمی‌کند.
ضمنا مشکلات این‌چینی مربوط به دولت یا وزیر نیست بلکه مشکل به حاکمیت آخوندی و سیستم آن برمی‌گردد که چنین فجایعی را به‌طور سریالی در نقاط محروم ایران به وجود می‌آورد. هم‌اکنون حدود ۱۷میلیون دانش‌آموز ایرانی در مدارس غیراستاندارد در حال تحصیل هستند و هر روز هم ممکن است حوادثی نظیر آتش‌سوزی و یا فروریختن سقف در مدارس کشور اتفاق بیفتد.
این در شرایطی است که در تمام کشورهای توسعه‌یافته در جهان، مدرسه بنیاد اصلی توسعه است و استانداردسازی مدارس بخش اصلی توجه به این بنیانهای توسعه را دربرمی‌گیرد.
در زمینه ایمن نبودن مدارس ایران یکی از نمایندگان مجلس ارتجاع به نام علیم یارمحمدی ۲دیماه ۹۷ اعترافاتی کرد و گفت: «متأسفانه ۹۰درصد مدارس غیرانتفاعی استان و همچنین مدارس اجاره‌ای دولتی وضعیت بدی دارند که دلیل آن روشن است، به‌دلیل استفاده از رانت و مجوزهای خاص در حال فعالیت هستند. ملت ایران آتش‌سوزی مدرسه شین‌آباد پیرانشهر، زیر آوار ماندن دختر معصوم چابهاری و سوختن نونهالان زاهدانی را هرگز از یاد نخواهند برد».(خبرگزاری ایسنا ۲دی ۹۷)
تنها کودکان سیستانی و بلوچ نیستند که در معرض خطر مدارس ناایمن هستند، بلکه خطر معلمان این منطقه را هم تهدید می‌کند.
آمار معلمان فوتی که به‌دلیل عدم راه‌اندازی پردیس دانشگاهی فرهنگیان چابهار در طول مسیر زاهدان قربانی حوادث جاده‌ای شده و می‌شوند بسیار چشمگیر است.
در نظام آخوندی وزارت آموزش و پرورش متولی این‌چنین قربانگاه شده است، امری که هم وزارت آموزش و پرورش و هم نمایندگان مجلس از آن باخبرند.
علی مطهری، نایب‌رئیس مجلس ارتجاع که در روز ۲دی ۹۷ ریاست مجلس را به عهده داشت، در پاسخ به یارمحمدی گفت: «آموزش و پرورش در مسأله آتش‌سوزی زاهدان مقصر است، زیرا در حادثه شین‌آباد تصریح کردند که از این به بعد بخاریهای نفتی در مدارس استفاده نکنند و متأسفانه این اتفاق افتاد».
البته هم‌چنان‌که در جریان آتش‌سوزی مدرسه در شین‌آباد از طرف دولت ضدمردمی اقدام جدی برای بهبود دانش‌آموزان سوخته‌شده و هیچ اقدام جدی هم در زمینه ایمن سازی مدارس نشد، در رابطه با آتش‌سوزی در مدرسه زاهدان نیز وضعیت به همین منوال خواهد بود.
با گذشت ۶سال از حادثه آتش‌سوزی ۱۵آذر ۹۱ در مدرسه شین‌آباد دختران سوخته شین‌آبادی هم بدون این‌که هیچ رسیدگی جدی به وضعیتشان شود، بدون پشت و پناه رها شده‌اند.
در صورتی که طبق قوانین و مقررات جاری حکومتی، رژیم مسئول تام و تمام این حادثه بوده و چون صدمات وارده به این دانش‌آموزان است، دولت هم مکلف به جبران ضرر و زیان و پرداخت خسارات مادی و معنوی وارده به این دختران است.
دختران ستمدیده شین‌آباد محق هستند تا در بهترین مراکز درمانی بیمارستانی داخل یا خارج بستری و درمان شوند و این امر حق بنیادین آنها و تکلیف برای نظام آخوندی محسوب می‌شود.
اما با وجود فوت ۴دختر در مدرسه زاهدان و با وجود سوختن ۶دختر و فوت یک دختر در مدرسه شین‌آباد، دولت مسئولیت این حوادث را به‌عهده نگرفته است. آن‌چنان‌که محمد دامادی، نماینده مجلس ارتجاع از ساری، در جلسه علنی ۲دی مجلس گفت: «در این مدت ندیده‌ام و نشنیده‌ام که مقامی مسئولیت آن فاجعه را برعهده بگیرد هم‌چنان‌که پیش‌تر هیچ مقامی مسئولیت فاجعه سوختن دختران معصوم شین‌آبادی را به‌عهده نگرفته بود».(خبرگزاری فارس ۲دی ۹۷)
سوختن فرزندان مردم محروم در مدارس ناایمن در شرایطی است که فرزندان سردمداران و مهره‌های در حاکمیت در بهترین مدارس کشور و با داشتن بالاترین امکانات تحصیلی و تفریحی تحصیل می‌کنند.
در زمینه شکاف طبقاتی در زمینه تحصیل فرزندان مردم محروم و فرزندان سردمداران و ثروتمندان این حاکمیت، روزنامه حکومتی آرمان ۱دی ۹۷ نوشت: «پابرهنه‌ها که نمی‌توانند هزینه ثبت‌نام بالاتری برای ثبت‌نام دریافت کنند یا در طول سال از والدین کمک‌هزینه بگیرند، باید در مخروبه‌هایی با نام مدرسه تحصیل کنند. مدارسی که استاندارد نیست. ما به اسم‌های مختلف مدرسه ساختیم و بچه‌های از ما بهتران به آن مدارس می‌روند و اینها خلاف قانون و سند تحول بنیادین است. هیچ ضرورتی هم ندارد و تفکیک طبقاتی ایجاد می‌کند».

۴۰سال قیام برای آزادی - ۲


قسمت دوم: مهم‌ترین قیامهای دهه ۷۰

در قسمت پیشین این نوشته گفته شد: قیامهای سال‌های اخیر مردم ایران، ادامه و نتیجه منطقی مقاومت و خیزش‌های مستمر اجتماعی سال‌های گذشته‌ بوده و در بستر آن حرکتها شکل گرفته‌اند.
پس از حرکت‌های اعتراضی دهه ۶۰ که خمینی تمامی آنها را به خون نشاند و با شلیک مستقیم به تظاهرکنندگان ۳۰خرداد ۶۰ و اعدام‌های پس از آن، راهی جز مقاومت قهرآمیز و قیام و انقلاب برای مردم باقی نگذاشت، مردم هم راه صحبت کردن با خمینی را آموختند: شورش و قیام!

نبرد در سکوت مطلق!

تمامی سال‌های دهه ۶۰ آکنده از مبارزه و قیام بود اما سر‌ و صدای مهیب جنگ ضدمیهنی اجازه نمی‌داد که غریو اعتراضهای مردم ایران به گوش نه جهانیان! بلکه حتی به گوش هموطنانشان در یک استان آن‌طرف‌تر برسد!

بزرگترین قیام قهرآمیز کارگری ایران در سکوت مطلق! 

در این مورد می‌توان از اعتصاب قهرآمیز و ۲۰هزار نفره کارگران ذوب‌آهن اصفهان در سال ۱۳۶۳ یاد کرد که در شماره پیش به آن اشاره شد. در آن واقعه، کارگران اعتصابی، برای آزاد کردن همکاران بازداشت‌شده خود ناگزیر از گروگان گرفتن مزدوران اطلاعاتی خمینی شدند اما این ماجرا مطلقاً در هیچ رسانه‌ای بازتاب نیافت و هیچکس خبردار نشد که در اصفهان چه خبر است و در کارخانه ذوب‌آهن اصفهان چه غوغایی برپاست؟ و کارگرها چه پیروزی‌هایی در مقابله با خمینی به دست آورده‌اند؟!

ایستادگی کارگری در برابر جنگ ضدمیهنی باز هم در سکوت مطلق! 

در شهر صنعتی اراک نیز وضع تقریباً مشابه اصفهان بود.
در مرداد سال ۱۳۶۴  اعتصاب ۳۰۰۰نفر از کارگران ماشین‌سازی اراک، یک واقعه مهم اجتماعی و یک قیام آموزنده کارگری بود. کارگران اراکی در مقابله با پاسداران خمینی، یک حرکت مهم اعتراضی پیروزمند به‌وجود آوردند. در آن واقعه، کارگران ماشین‌سازی اراک در اعتراض به اضافه شدن ساعت شیفت کاری، خط تولید کارخانه را به کنترل خود در آورده و مانع از ورود عوامل رژیم به کارخانه شدند تا نهایتاً حرف خود را به کرسی نشاندند. پاسداران حکم کرده بودند کارگران با اضافه کردن ساعت شیفت‌های کاری و اضافه کردن شیفتها به‌صورت فوق‌العاده، برای پاسداران ادوات جنگی و مهندسی بسازند؛ اما کارگران در مقابله با سیاست جنگ ضدمیهنی خمینی و در دفاع از ساعت کار اعلام شده و رسمی، از همراهی با پاسداران سر باززدند و از تغییر خط تولید و تغییر ساعت کار خودداری کردند. کارگران برای به کرسی نشاندن حرف خود، کلیه خطوط تولید را به کنترل درآوردند و نهایتاً کار را به جایی رساندند که پاسداران ناگزیر از لغو برنامه اعلام‌شده خود شدند. اما آن اعتصاب پیروزمند و اشغال خطوط تولید کارخانه و پیامدهای آن نیز هیچ بازتاب رسانه‌ای جدی پیدا نکرد، در حالی‌که آن حرکت کارگری، یک واقعه مهم سیاسی نیز بود: ایستادگی عملی در برابر جنگ نامشروع و توسعه‌طلبانه خمینی!
از این دست حرکت‌های اعتراضی در آن سالها کم نبود اما به‌علت سانسور حاکم بر رسانه‌ها و نبود امکان ارتباط جمعی، هیچ‌یک از آن حرکات که هر کدام‌شان،‌ حقیقتاً یک پیروزی تاریخی برای کارگران و دیگر اقشار جامعه ایران بود، هیچ بازتاب اجتماعی‌ای پیدا نکرد.
در سال‌های دهه ه۷۰ که جنگ خارجی تمام شده بود، شعله‌های آتش نبرد بین مردم و رژیم آخوندها بیشتر زبانه کشد.

قیام اسلام‌شهر و گل‌شهر تهران ۱۳۷۱
قیام اسلام‌شهر و گل‌شهر تهران ۱۳۷۱

خیزش‌های انقلابی مردم در دهه ۷۰

با خاموش شدن آتش جنگ خارجی(جنگ خمینی و عراق)، آتش نبرد مردم با آخوندها به‌سرعت شعله کشید. گرچه خمینی با کشتارهای وسیع در سال‌های ۶۰ و قتل‌عام ۶۷ تلاش کرده بود توان هر گونه حرکتی را از مردم ایران سلب کند اما با استمرار مقاومت پرتوان سراسری، مردم نیز متقابلاً حرف‌هایی برای گفتن داشتند و از همان اوایل سال ۱۳۷۰ قیام‌های شهری خود را آغاز کردند.
مهمترین قیامهای شهری آن دوره که اساساً ویژگی «قهرآمیز» داشتند عبارتند از:
- ۲۴مرداد ۷۰ قیام ۳۰هزار نفره مردم زنجان
- ۲۶فروردین ۱۳۷۱ قیام کوبنده مردم شیراز
- ۳۰اردیبهشت ۱۳۷۱ تظاهرات قهرآمیز مردم اراک
- ۹خرداد ۷۱ قیام سترگ مردم مشهد و تصرف مسلحانه کلانتریهای ۳ و ۴ مشهد توسط جوانان رزمنده خراسان
- ۱۹خرداد ۱۳۷۱ تظاهرات قهرآمیز مردم دلاور بوکان و کشته و مجروح شدن دهها تن
- ۱۲مرداد ۱۳۷۳ قیام قهرآمیز مردم قزوین
- ۱۲بهمن ۱۳۷۲ قیام قهرآمیز مردم زاهدان و ایرانشهر، خاش، زابل، بیرجند و تربت جام
- ۱۵فروردین ۱۳۷۴ قیام قهرآمیز اهالی «اسلام‌شهر» تهران و بستن راه «تهران-ساوه»
برای درک سطح و عمق آن خیزش‌های اجتماعی کافیست یادآوری شود که فرضاً تنها در یک نمونه در جریان سرکوب خیزش انقلابی مردم اسلام‌شهر، پاسداران خمینی که خیابانها را از دست داده بودند(حاکمیت روی زمین و در خیابان، تماماً در دست جوانان قهرمانی بود که با کوکتل و انواع وسایل مشابه، تمامی نمادهای رژیم را نابود کرده بودند)، سرانجام از هلیکوپتر توپدار برای سرکوب مردم استفاده کردند.

ویژگی قیامهای دهه ۷۰

تقریباً تمامی قیامهای دهه ۷۰، ۲ویژگی یکسان داشتند:
- اولا جنبه قهرآمیز داشتند.
- ثانیا متأثر از مقاومت مسلحانه مجاهدین خلق و شیوه‌های انقلابی به‌کار رفته در انقلاب ۵۷ بودند.
نگاهی سریع به آن قیام‌ها، هویت سیاسی آن حرکتها را به‌خوبی نشان می‌دهد:
از ۲۴مرداد سال ۱۳۷۰ تا ۱۵فروردین سال ۱۳۷۴ حداقل ۹قیام شهری نسبتاً بزرگ در زنجان، شیراز، اراک، بوکان، مشهد، زاهدان،‌ اسلام‌شهر تهران، ارومیه و قزوین رخ داد که سکوت حاکم بر جامعه را درهم‌شکست.
در شیراز و اراک و اسلام‌شهر تهران، شعارهای تند براندازانه هم شنیده شد. تمامی آن قیام‌ها بی‌اغراق قهرآمیز بودند.

قیام مشهد 

روز ۹خرداد سال ۱۳۷۱ پس از آن که مأموران شهرداری مشهد اقدام به تخریب خانه‌های مردم در انتهای خیابان طبرسی کردند، یک قیام گسترده شهری در مشهد به‌وقوع پیوست. مردم کلانتریهای ۳ و ۴ را در یک تهاجم مسلحانه،‌ خلع‌سلاح کرده و به آتش کشیدند. در آن قیام، حداقل ۶پاسدار کشته و تعداد نامعلومی نیز زخمی شدند. آمار شهدای مردم و مجروحان‌شان هرگز اعلام نشد گرچه که خبر اعدام چند نفر بعداً در روزنامه‌ها چاپ شد. ساختمان شهرداری مشهد، سازمان تبلیغات اسلامی، نهاد تبلیغی امور تربیتی و بسیاری نهادهای دیگر حکومتی طعمه حریق شدند، خودروهای سوخته پاسداران در تقریباً بیشتر خیابانهای مشهد به چشم می‌خورد.

۱۲روز پس از قیام مشهد، خامنه‌ای تلاش کرد با اعدام، مردم را ساکت کند
۱۲روز پس از قیام مشهد، خامنه‌ای تلاش کرد با اعدام، مردم را ساکت کند

قیام بوکان 

در بوکان در روز ۱۹خرداد ۱۳۷۱ به‌دنبال ایجاد مزاحمت پاسداران برای مردم، اهالی به مقابله با نیروهای سرکوبگر خامنه‌ای برخاسته و یک قیام تمام‌عیار شهری به‌وقوع پیوست. در جریان آن قیام،‌ تعداد بیشماری از مردم توسط پاسداران مجروح و تعدادی هم به‌ شهادت رسیدند، بوکانی‌ها در آن حرکت، همراه با شعارهای مرگ بر خامنه‌ای و مرگ بر رفسنجانی جلوه‌هایی از یک قیام مسلحانه مردمی را به نمایش گذاشته و پاسخ آتش پاسداران را با آتش دادند.

اراک 

روز ۳۰اردیبهشت ۱۳۷۱ در اراک، آتش قیام از یک تصادف ساده رانندگی در جاده کمربندی شهر شعله کشید. یک کودک در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست داد و با همین حادثه، دیگ صبر و تحمل مردم به جوش آمد. یک قیام شهری گسترده تمام‌عیار، تمامی سطح شهر را به سرعت دربرگرفت. مردمی که مسلح به کوکتل و سه‌راهی بودند تقریباً تمامی مظاهر حکومت خمینی، مراکز سرکوب و ادارات دولتی و ماشینهای پاسداران را به آتش کشیدند و شعار مرگ بر خمینی سردادند.
مردم اراک با پیشتازی جوانان شهر، حداقل یک روز تمام، شهر را به کنترل کامل خود درآوردند. پاسداران گریختند و تنها با همراهی نیروهای کمکی سرکوبگری که از دیگر مناطق وارد اراک شدند، جرأت بازگشت به شهر را پیدا کردند.

قزوین 

قیام ۱۲مرداد ۷۳ قزوین نیز یک قیام قهرآمیز توده‌ای بود. در قیام قزوین مردم و جوانان دلاور قزوینی با تسلط و شجاعت، تقریباً تمامی نهادهای رژیم را در هم کوبیده و تمامی نمادها و نهادهایی را که رنگ و بویی از آخوندها و شخص خمینی داشت به آتش کشیدند.
پس از قیام قزوین بود که مهندس مهدی بازرگان در مصاحبه با روزنامه آلمانی «فرانکفورتر روندشاو» که توسط خبرنگار این روزنامه در روز ۲۲آبان ۱۳۷۳ انجام شد، درباره قیام مردم قزوین گفت: «…در ایران… کوچک‌ترین حرکات، تجمّعات مردم، اعتصابات کارگران یا دانشجویان، به‌دلیل ترس از گسترش آنها، با خشونت سرکوب می‌گردد. به‌عنوان مثال، در وقایع شهر قزوین… تعداد زیادی را کشتند. آنها بسیاری از مردم را اعدام کردند… مردم در اتوبوس‌ها، تاکسی‌ها، در صفوف تحویل گرفتن قند و شکر، رژیم را نفرین کرده، به آن فحش می‌دهند». وی در همین مصاحبه دربارۀ پایه مردمی حکومت می‌گوید: «شاید بیشتر از ۵درصد نباشد».
یک‌ ماه و ۲روز بعد رسانه‌های حکومتی به تصریح یا اشاره، به حضور مجاهدین و نقش آنها در قیامهای اخیر اشاره کردند.
روزنامه «ابرار» ۱۵شهریور ۷۳ در مقاله «توطئه از هر سو»، نوشت: خامنه‌ای در سخنانش به‌ مناسبت «هفته وحدت» گفت: «تلاشهایی که به‌وسیله منافقین انجام شده، به‌خوبی نشانگر این واقعیت است که می‌خواهند اصل وحدت را… از میان بردارند».


اسلام‌شهر تهران 

در اسلام‌شهر، روز ۱۵فروردین ۷۴ رانندگان مینی‌بوس اقدام به یک اعتصاب ساده صنفی کردند و مشکل حل‌نشده تردد اهالی این منطقه پرجمعیت، بلافاصله به یک شورش گسترده شهری تبدیل شد:
مردم با مصادره پمپ‌بنزین‌های مسیر و ساختن کوکتل، تمامی آثار نظام و دوایر سرکوب و ادارات دولتی را به آتش کشیدند. قیام از یک‌سو رو به نواحی مرکزی تهران داشت و احتمال سرایت آن به سراسر تهران می‌رفت و از سوی دیگر تا اعماق مناطق مسکونی حاشیه جاده تهران-ساوه و دودانگه و چهاردانگه کشیده شد!

جنس قیامهای دهه ۷۰

در آن دهه طلایی، قیام‌ها اساساً رنگ و بوی مسلحانه و قهرآمیز داشتند و همین باعث شد نسل جدید که دهه ۶۰ و صحنه‌های انقلاب را به چشم خویش ندیده بودند، با سنت انقلابی مردم کشورشان بیشتر، بهتر و حضورا آشنا شده و ببیند که برای ایجاد یک تغییر واقعی در دیکتاتوری چه باید کرد!
طبعا در شرایط سرکوب مطلقی که خمینی و سپس جانشینانش(خامنه‌ای و رفسنجانی)‌ ایجاد کرده بودند، مبارزات مجاهدین و حتی قتل‌عام مجاهدین در دهه قبلی، تاثیرات اجتماعی خاص خود را به جا نهاده بود:
نسلی از مجاهدین قتل‌عام شده بودند و این چیزی نبود که تاثیر اجتماعی نداشته باشد. آن جنایت عظیم، آثار اجتماعی خود را به آرامی بارز می‌کرد.
خونی که خمینی و بعد هم خامنه‌ای از مردم ایران بر زمین ریخته بودند، رابطه بین مردم و حاکمیت را یکسره و برای همیشه تعیین‌تکلیف کرده بود. با آن‌همه اعدام و شکنجه و زندان، هر کسی می‌دانست دره عمیقی که بین مردم و حاکمیت به‌ویژه با آن قتل‌عام‌ها به‌وجود آمده، چیزی نیست که دیگر هرگز «پر و ترمیم» گردد!
به‌ویژه که دستگاه سرکوب آخوندها با همان سرعت و قساوت، کمافی‌السابق به کشتار آزادیخواهان ادامه می‌داد و این خود، یکی دیگر از علل تضمین تداوم نبرد بین مردم و دیکتاتوری بود.

شبیخون سیاسی ایدئولوژیک مجاهدین 

در اواخر دهه ۷۰ یک اتفاق دیگر نیز تاثیری ویرانگر بر روی آخوندها و نظام دیکتاتوری آنها داشت، اتفاقی که به‌مثابه یک ضربه، ارکان رژیم را به لرزه درآورد:
از سوی مقاومت، یک «زن» به‌عنوان رئیس‌جمهور مقاومت برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران انتخاب شد! معرفی مریم رجوی به‌عنوان رئیس‌جمهور برگزیدهٔ مقاومت و نماد درخشان آن، دستگاه سیاسی آخوندها را به‌شدت به تلاطم انداخت و خون جدیدی به حرکت‌های ضد‌رژیم تزریق کردند.
نفس حضور یک «زن مسلمان پیشتاز» در لبه جلویی نبرد با دیکتاتوری زن‌ستیز آخوندها، بسیاری بافته‌های ارتجاعی و ضدزن آخوندها تحت نام اسلام را پنبه کرد و تعادل‌قوای بین مردم و ضدمردم را به تلاطم انداخت.

درهم‌کوبیدن بیت خامنه‌ای و وزارت اطلاعات آخوندها 

درهم‌کوبیدن بیت خامنه‌ای و وزارت اطلاعات آخوندها علامتی بود که برای آخوندها به‌شدت نگران‌کننده بود و دستگاه دیکتاتور را دچار زحمت و آسیب کرده و فضای لازم برای حرکات اجتماعی توده‌ای باز می‌کرد.
خامنه‌ای ناگزیر شد تمامی نیروهایی را که تحت عنوان گشتهای اجتماعی برای سرکوب مردم روانه خیابانها کرده بود، یکسره خرج ردیابی مجاهدین و مبارزه با رزمندگان مجاهد خلق کند. به این ترتیب مردم بار دیگر توانستند در فضای ایجاد شده حرکت‌های صنفی و سیاسی خود در جامعه را گسترش دهند، چرا که پاسداران ناگزیر شده بودند به جای مقابله با حجاب این و آن یا لباس و مدل موی جوانان،‌ به‌دنبال خطر عاجل و فوری مجاهدین بروند، خطری که تهدید ضربه زدن به کیان نظام را داشت!

دستاورد حضور اجتماعی همه‌جانبه مجاهدین

حرکت‌های سیاسی و نظامی مجاهدین در آن ایام، نعمت بزرگی برای حرکت‌های اجتماعی بود. در واقع، هر یک لحظه تمرکز آخوندها و دستگاه سرکوب‌گرشان روی مجاهدین، یک فرصت بزرگ برای تنفس سیاسی جامعه ایجاد می‌کرد. به همین علت هم بود که اگر به آمار حرکت‌های اجتماعی آن دوران نگاه کنید می‌بینید که با تشدید فعالیتها و عملیات مجاهدین، حرکت‌های اجتماعی هم گسترش و عمق بیشتری پیدا می‌کرد.
یک عامل مهم دیگر که به عادی شدن دم و بازدم جامعه سرکوب‌شده کمک کرد، این بود که در آن دوره، دستگاه سرکوب حکومتی پس از تجربه مکرر برخود قهرآمیز با مردم، ناگزیر شد با بهره‌گیری از عناصری مانند محمد خاتمی، تلاش کند چهره متفاوتی از خودش نشان داده تا نفس حضور آلترناتیوی به رهبری یک زن پیشتاز و انقلابی را در ذهن مردم و جوانان، به‌ویژه زنان کم‌رنگ کند.
در آن دوره، هرگاه که حضور رزمنده مجاهدین در شهرها بیشتر می‌شد، همزمان حرکات اعتراضی و صنفی مردم هم سرعت می‌گرفت، اما متقابلاً و بلافاصله، تمامی حاکمیت هم با همه عناصر اصلاح‌طلب و غیراصلاح‌طلب خود، به میدان آمده «همه با هم!» تلاش می‌کردند، پیش از هر چیز خطر مجاهدین را از سر خود و نظامشان کم کنند، عاملی که به تضعیف سرکوب‌های شهری منجر می‌شد.

پایان قسمت دوم

۱۳۹۷ دی ۶, پنجشنبه

مرا ببوس


 حسن گلنراقی

گذری و نظری بر زندگی هنرمندی که با خواندن تنها یک ترانه در تاریخ هنر ایران جاودانه شد زنده یاد حسن گلنراقی


مرا ببوس مرا ببوس ،  مرا ببوس،  برای آخرین بار  تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته ،  گذشته ها  گذشته منم به جستجوی  سرنوشت. سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفيد. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خريدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نيآورده و از روی رف ها سقوط کنند.مغازه اش دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آنهايی را که يادش بودند و به ديدارش می آمدند بيشتر داشت تا مشتری ها را. حسن گل نراقی خواننده ای غير حرفه ای اما اهل ذوق بود. در سال های پس از کودتای 28 مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند، ترانه ای را که حيدر رقابی سروده بود خواند. با همين ترانه نامش در ليست خوانندگان ايران قرار گرفت. خودش می گفت: «به تشويق دوستان ترانه ديگری هم خواندم، اما خيلی زود تصميم گرفتم کنار بکشم. صدای من با مراببوس بايد در خاطرها می ماند. از بچگی عشق کوزه گری و بلور سازی داشتم. رسيدم به سرای بلورفروش ها. هيچکس در اين سرای بی کسی نمی داند من کيستم و مراببوس چيست!» در سال های بعد از کودتای 28 مرداد، بسياری از شنوندگان ترانه غمگين و درعين حال شورانگيز مرا ببوس، بر اين تصور بودند که شعر اين ترانه را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک از رهبران سازمان نظامی حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333  در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند، سروده است. عده ای دیگر هم فکر می کردند اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشری عضو ديگر رهبری این سازمان در وصف سيامک سروده است. به دنبال این شايعه بود که سرانجام مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراينده ترانه عاشقانه مراببوس شاعری به نام حيدررقابی است نه سرهنگان حزب توده. همین افشاگری باعث شد،گذر شاعر و خواننده  این ترانه به زندان تيمور بختيار و سازمان ساواک کشیده شود. شاعر ترانه مرا ببوس «حيدر رقابی» از دوستداران مصدق بود که بعد از کودتای 1332 اين ترانه را سرود. عده اي بر اين اعتقاد هستند که انگيزه حقیقی سرودن اين ترانه «گروه افسران» بود که همگی بعد از کودتای سياه 32 تيرباران شدند و آهنگساز اين ترانه نیز «مجيد وفادر» است.درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نيز چند بار به ساواک احضار شد تا بگويد با چه انگيزه ای مراببوس را خوانده است:« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه را فقط به دليل زيبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نيستم. يک بار خواندم و ديگر هم نمی خوانم.» همين بازجویی ها را حيدر رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت. حيدر رقابى با تخلص «هاله» نخستين بار شعر مرا ببوس را در مجموعه «آسمان اشك» در سال 1329 به چاپ رساند. عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب فوق مى گويد: «اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى متخلص به «هاله»، از خويشان بيژن ترقى مدير كتاب فروشى خيام بود. ملى گرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملى سخت فعال. دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت و پرويز ياحقى با ويولن و حسن گل نراقى با صداى مخملى خود در راديو ايران آن را اجرا كردند كه اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.» اما حقیقت این است که ماجرای ساخت این ترانه به هیچ وجه به کودتا ربطی نداشته است، شاید شاعر آن را تحت تاثیر وقایع سیاسی روز سروده باشد اما آهنگ این ترانه برای موسیقی متن یک فیلم سینمایی ساخته شد . مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، ماجرا را در مصاحبهاي در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح ميدهد: «... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلمها هم آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يكي از اين فيلمها «اتهام» نام داشت. تهيهكنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد ميآورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...» ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنههاي فيلم توسط خواننده نه چندان معروفی به نام «پروانه» (ترانه شب های تهران هم از اوست و به اشتباه به مادر خاطره پروانه نسبت داده می شود) و با لبخواني ژاله علو خوانده شد. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود. در صحنه فوق كه با دختر كوچكش وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، این ترانه را ميخواند. ژاله علو در باره این ترانه گفت:« خانم پروانه خواننده ترک زبانی بود که آن روز ها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد و در فیلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملک مطیعی در آن ایفای نقش می کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دخترم کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب خوانی می کردم.  فکر نمی کنم هاله شاعر این ترانه آن را با انگیزه سیاسی و یا برای کودتای 28 مرداد سروده باشد. شنیده ام که آن را برای نامزدش و زمانی که می خواسته ایران را ترک کند سروده است. در هر حال فیلم مخاطبان خاصی داشت و با وجودی که مراببوس اثر خوبی شده بود بعد از اکران فیلم چندان به محبوبیت نرسید. چند سال بعد وقتی که  گل نراقی خواننده خوش صدا و با احساس دوباره آن را اجرا کرد و کار از رادیو پخش شد، برسر زبان ها افتاد و در واقع گل نراقی آن را ماندگار کرد.» علو همچنین درباره داستان این ترانه گفت: «یکی از دلایلی هم که مردم به این ترانه و شنیدن آن راغب شدند، شایعاتی بود که آن را به کودتای 28 مرداد و اعدام سرهنگان حزب توده مربوط می کرد. با وجودی که کذب بودن این داستان ها ثابت شده است، هنوز مردم با شنیدن آن به یاد آن سال ها و وقایع سیاسی آن می افتند.در واقع اگر بخواهیم از این ترانه به عنوان یک ترانه ماندگار یاد کنیم، نمی توانیم آن را از این شایعات جدا کنیم.»  با اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، این ترانه چندان مطرح نشد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقي دانها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار، برادر زاده آهنگساز این ترانه، که خودش هم دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی از خوانندگان رادیو بود، در تماسی که با او داشتیم درباره خاطرات خود از این ترانه گفت: «هاله شاعر این ترانه به دلیل فعالیت های سیاسی و طرفداری از ملی گراها تحت تعقیب بود و می خواست از کشور خارج شود.عمویم شعر نیمه کاره ای از او داشت که می خواست برایش آهنگی بسازد. شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند عمویم او ر به داخل خانه می کشاند و از او می خواهد که این ترانه نیمه کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را به تمام می کند. اما دیگر آن شب نمی تواند تهران را ترک کند و شب را همان جا می گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج و به سمت آلمان حرکت می کند.»  او ادامه می دهد:« حدود یک سال بعد از اکران فیلم این ترانه از رادیو با صدای گل نراقی پخش شد. به نوعی من مسبب آن بودم. موقع ساخت قطعه ها گاهی من هم با قطعه می خواندم. من هم آن را می خواندم. یک روز در یک میهمانی خصوصی که آقای گل نراقی هم آنجا حضور داشت به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. گل نراقی هم از آن خیلی استقبال کرد. فردای آن روز، خانم صاحب خانه پیش من آمد و به اصرا شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده و من نمی توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم فقط می خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم رادیو گوش می دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید ترانه ای پخش می کنیم و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه می گذاریم. وقتی گل نراقی شروع کرد به خواندن سر جایم خشک شدم. نمی دانید چه حالی شدم، چون نمی دانستم جواب عمویم را چه بدهم؟! بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گل نراقی که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه ای که در اطلاعات هفتگی انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای وفادار به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد.اما ماجرا طور دیگری هم نقل شده است، پرويز خطيبى، نویسنده کتاب «در جست و جوی صبح» درباره ضبط مرا ببوس در رادیو توسط گل نراقی مى گويد: «... دو، سه سال پس از اعدام افسران وابسته به حزب توده، آهنگ و شعر مرا ببوس در ذهن بسيارى از همكاران مجيد مانده بود، از جمله پرويز ياحقى كه آن را به شدت دوست مى داشت. يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را مى كشيدند، حسن گل نراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت... به هر حال وقتى گل نراقى سراغ ياحقى را مى گيرد، او را به استوديو راهنمايى مى كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند. پرويز كه چشمش به گل نراقى مى افتد، مى گويد: به اين آهنگ گوش بده، گل نراقى يكى دو بار به آهنگ گوش مى دهد و آن را زير لب زمزمه مى كند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقى كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مى اندازد و اين قطعه را بى آنكه كسى متوجه شود، ضبط مى كند. گل نراقى به دنبال كار خودش مى رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براى معينيان سرپرست انتشارات راديو مى فرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش مى دهند، تصميم مى گيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقى در ميان مى گذارند. پرويز مى گويد، اين كار براى گل نراقى گران تمام مى شود، زيرا او از يك خانواده سرشناس مذهبى است و پدرش با كار هاى هنرى به شدت مخالف است. قرار مى شود گل نراقى را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گل نراقى مى آيد و گفته هاى پرويز ياحقى را تاييد مى كند ولى به علت اصرار دوستان قبول مى كند نوار بدون ذكر نام و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود.به هر حال ترانهاي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانهاي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند. فرار حيدر رقابى و سكوت گل نراقى زمينه مساعدى را فراهم آورد تا تقارن پخش اين ترانه از راديو با اعدام نخستين گروه افسران، اين شايعه كه عوامل توده اى آن را به راه انداخته بودند به باور جامعه بنشیند. گفته مى شد: سرهنگ سيامك و يا سرهنگ مبشرى... هنگام وداع با خانواده و قبل از رفتن به مقابل جوخه اعدام مرا ببوس را سروده است. در حقيقت هم شعر جنبه هاى انقلابى داشت و كلمات آن قابل تفسير بود و مردم شعر را براى ديگران مى خواندند و داستان ها مى ساختند، در حالى كه گل نراقى مات و مبهوت مانده بود و نمى دانست چه كند سرانجام، با پيگيرى «مجيد دوامى» سردبير مجله «روشنفكر» و چاپ عكس او بر روى مجله ،مشخص شد خواننده این ترانه چه کسی است، اما  هنوز در آن سال ها شاعر اين شعر را كمتر كسى مى شناخت. گل نراقی فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه ميخواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نميتوانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود.بعد از مدتی خانواده گل نراقي متوجه ماجرا شدند و از آن پس او دیگر ترانه ای نخواند. البته گفته می شود كه گل نراقي در فيلمی از زبان یک دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي ميكند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است. دم و دستگاه کودتا که تاب افسانه مراببوس را نداشت و می دانست زمزمه مراببوس اجازه نمی دهد دهه 30 فراموش شود، ابتدا پخش آن را از راديو ممنوع کرد. از اين مرحله به بعد این ترانه سينه به سينه به نسل بعد از 28 مرداد که خود شاهد وقايع آن نبودند منتقل و به ترانه ای مردمی تبديل شد. حتی صفحه 45 دور و کوچک آن نيز ناياب شده بود و اين خود مانند هر ممنوعه ديگری بيشتر مشوق نسل بعد از کودتا بود تا آن را پيدا و گوش کنند. این صفحه نه تنها ناياب شده بود، بلکه اگر برای دستگيری کسی وارد خانه او می شدند و صفحه مراببوس را پيدا می کردند آن را به عنوان مدرک جرم سياسی با خود می بردند تا ضميمه پرونده سياسی او شود. چند سال بعد نیز دستگاه تبليغاتی دربار، به انگيزه عاشقانه جلوه دادن مراببوس و نفی هويت سياسی آن، اجازه داد چند خواننده روز ايران قسمت اول اين ترانه، که عاشقانه جلوه می کرد را بخوانند، اما قسمت دوم ترانه که مربوط به سحرگاه تيرباران بود همچنان درمحاق سانسور ماند.اما این کار چیزی را عوض نکرد و حتی خوانندگان حرفه ای و مشهور روز هم نتوانستند اجرایی به دلنشينی و خاطره انگيزی گل نراقی از اين ترانه ارایه دهند. گل نراقی در مهر ماه سال 1372 گرفتار فراموشى و تومور مغزى شد و به رغم تلاش پزشكان، تسليم مرگ شد و به همراه ترانه اش، براى هميشه به ابديت پيوست و جاودان شد. گل نراقى هرگز ازدواج نكرد، بخشى از اموال مرحوم گل نراقى، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزك قرار گرفت و ساختمان اهدايى آنان در ابتداى خيابان بهار شيراز، منشعب از ميدان هفتم تير، قرار دارد.  آنها هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست، ياد آنها نيز زنده است. حيدررقابی که پس از وقایع کودتای 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده و به آلمان مهاجرت کرده بود، سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت درغرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد. سرانجام گرفتار بیماری سرطان شد و در سال پايان دهه 1360 چشم بر جهان فرو بست. پیکر او را در ابن بابویه در کنار مزار دهخدا و تختی به خاک سپردند. متن کامل این ترانه به این شرح است:مرا ببوس، مرا ببوسبرای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشتبهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت در ميان توفان هم پيمان با قايقران هاگذشته از جان بايد بگذشت از توفان هابه نيمه شب ها دارم با يارم پيمان هاکه بر فروزم آتش ها در کوهستان هاشب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من دختر زيبا از برق نگاه تو، اشک بي گناه تو، روشن گردد يک امشب من  ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،ميان پرنيان غنوده بود.در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.  به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی روشن تر دارم... هامراببوس اين بوسه وداع بوی خون می دهد


بحرانهای رژیم در آینه بودجه


روحانی هنگام سخنرانی خود در مجلس درباره لایحه بودجه‌ای که تقدیم کره بود،‌ عواملی را که دست به دست هم داده تا به‌قول خودش رژیم را به وضعیت فعلی رسانده، در ۴عامل خلاصه کرد. اگر ‌چه سایر مهره‌ها و رسانه‌های رژیم عوامل دیگری غیر از آنچه که روحانی برشمرد را برجسته کرده‌اند اما هر کدام از این ۴بحران به تنهایی برای این‌که رژیم را به لبهٔ پرتگاه نابودی ببرد کافی است.

هیبت بحرانها! 

آن ۴عاملی که روحانی اشاره کرد؛
عامل اول تحریم‌ها بود: به‌رغم این‌که وی قبلاً گفته بود تحریمها هیچ اثری نداشته و نخواهد داشت اما در همان سخنرانی سه‌شنبه ۴بهمن ۹۷ در مجلس صراحتاً گفت: «بی‌تردید تحریم و فشار بر زندگی مردم تاثیر خواهد گذاشت و همچنین بر رشد و توسعه کشور».
عامل دوم ساختار غلط اقتصادی بود. منظور از ساختار غلط اقتصادی، فساد گسترده و نهادینه شده در سراسر رژیم است که بخش عظیمی از بودجه را به اعتراف اسحاق جهانگیری به کام خود می‌کشد.
عامل سوم را روحانی جنگ روانی و تبلیغاتی ذکر کرد. معنی جنگ روانی و تبلیغاتی در فرهنگ رژیم، نارضایتی عموم مردم و شرایط انفجاری جامعه است.
عامل چهارم را روحانی، روابط خارجی رژیم ذکر کرد که در واقع منظور انزوای منطقه‌ای و بین‌المللی رژیم است.

مهم‌ترین عامل کدام است؟ 

هر کدام اینها بسیار مهم است، اما روحانی سعی می‌کند عامل اصلی را در میان اینها و با حرفهای ضدونقیضی که می‌زند از نظر بپوشاند و تازه خیلی از بحرانهای دیگر را روحانی عمداً مورد اشاره قرار نداد؛ کما این‌که روزنامه جهان صنعت روی مسأله نفت و فروش نفت دست گذاشت و نوشت: «پیش‌بینی می‌شود دورنمای تیره و تاری در انتظار بازار نفت است و علاوه بر تحریم‌ها که بر درآمدهای نفتی ایران تاثیر می‌گذارد کاهش قیمت نفت هم عرصه را برای ایران تنگ‌تر می‌کند»‌.
چرا که اساس بودجه ۹۸ بر درآمد نفت با این پیش‌فرض بنا شده بود که رژیم روزانه ۱.۵میلیون بشکه نفت صادر کند(از قرار هر بشکه ۵۴دلار) در حالی که اکنون روشن شده هر دو ارزیابی کاملاً خطا و غیرواقعی است!
اکنون اعلام شده:
اولاً در حال حاضر رژیم تنها ۱میلیون بشکه نفت می‌تواند صادر کند و روند صادرات نفت یک سیر نزولی با شیب تند را نشان می‌دهد.
ثانیاً ۵۴دلار برای هر بشکه نیز با توجه به نوسانات قیمت نفت کاملاً مبتنی بر حدس و گمان است. ثالثاً حتی اگر رژیم بتواند نفت خود را به فروش برساند به‌علت شرایط تحریم قادر نیست پول آن یا مابه‌ازای دلاری آن را دریافت کند و بیشتر معاملات رژیم به‌صورت پایاپای و نفت در برابر غذاست.

بحران اصلی قیام نیست!؟

بحران اصلی همان است که روحانی از آن به‌عنوان وضعیت روانی جامعه یا جنگ روانی و تبلیغاتی یاد کرد و گفت که از دیماه سال ۹۶ شروع شد و تصریح کرد که «انتظارات مردم می‌تواند بسیار تاثیر‌گذار باشد برای شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور».
روحانی با شیادی می‌خواهد این عامل اصلی و محوری را که همه عوامل دیگر حول آن شکل می‌گیرد و فعال می‌شود را مینی‌میزه کند یا لااقل در کنار سایر عوامل جا بدهد، در حالی که خودش در تاریخ ۶شهریورماه گذشته طی سخنرانی در مجلس گفت «همه چیز روال عادی و طبیعی خودش را طی می‌کرد اما یک‌مرتبه در ٥دی ٩٦ همه چیز تغییر کرد». و تأکید کرد: «هر کس تاریخ دیگری بدهد، آدرس غلط به مردم داده است. ۵دیماه سال ۹۶ بود که مردم ناگهان دیدند عده‌ای در خیابان آمدند و شعار می‌دهند. شعارها کم‌کم به شعارهای هنجارشکنانه تبدیل شد».
این، یعنی اعتراف صریح به این‌که آن عاملی که تعادل را در درون و بیرون رژیم چرخاند و تغییر داد، قیام دیماه بود که هم‌چنان ادامه دارد و علت سراسیمگی و وحشت رژیم هم همین است. یعنی جنگ مردم با این رژیم که تا قبل از قیام دیماه مخفی بود، اما از آن سرفصل به بعد علنی شده و توده‌های وسیع مردم، از کارگران و کشاورزان تا معلمان و دانشجویان شعار می‌دهند: «دشمن ما همین جاست، دروغ می‌گن آمریکاست»! یا شعار می‌دهند «پشت به دشمن، و رو به میهن»!

راه‌کارهای حکومتی برای تخفیف بحران 

روحانی در سخنرانی سه‌شنبه ۴دی ۹۷ در مجلس گفت در این بودجه پیش‌بینی شده که دولت حقوق شاغلین و بازنشسته‌ها را ۲۰درصد افزایش دهد.
حتی درون رژیم هم کسی این نکته را جدی نمی‌گیرد که افزایش ۲۰درصدی حقوقها می‌تواند دردی از دردهای مردم را دوا کند و فضای انفجاری جامعه را کاهش دهد. زیرا در همین سال جاری، ریال یعنی پول رسمی کشور چهارپنجم ارزش و قدرت خرید خود را از دست داد. یعنی اگر دیروز با ۲۰ یا ۲۵تومن می‌شد کالایی را خرید، امروز برای همان کالا باید ۱۰۰تومن پرداخت کرد. و حالا روحانی مدعی است که با افزایش ۲۰درصد حقوق کارگران و کارکنان می‌خواهد آن را جبران کند؟ این حرف، تنها نمک پاشیدن بر زخم مردم است.

نمودهای سرآسیمگی رژیم چیست؟

چرا رژیم تا این حد سرآسیمه و وحشت‌زده است؟
در شرایط فعلی سرآسیمگی را در تمام موضع‌گیری‌ها و وجنات رژیم می‌توان دید. مثلا در روابط خارجی همگان مشاهده کردند که رژیم با اخراج سفیر و دیپلمات تروریستش از آلبانی چه میزان سرآسیمه شد.
در روابط خارجی هم تنها به‌عنوان نمونه: با اعلام خروج نیروهای آمریکایی از سوریه یا با آمدن ناوگان آمریکا به خلیج‌فارس همگان شاهد هستند که رژیم تا چه حد دچار دست‌پاچگی شده است! رژیم در وضعیتی است که حتی از حادثهٔ اتوبوس و قربانی شدن چند دانشجو به‌شدت وحشت کرده و سعی می‌کند با داستان‌پردازی‌های مسخره مانند سکته راننده و... خشم و نفرت مردم را از روی خودش به طرف دیگری منحرف کند!
همه اینها گویای چیست؟ در همین حرفهای اخیر آخوند خاتمی همگان دیدند که آخوندها چگونه از فضای مجازی ابراز وحشت می‌کنند. احمد خاتمی گفت: «فضای مجازی اصطلاحا می‌گویند مجازی ولی از فضای حقیقی هم حقیقتی‌تر است! این حرف چه معنی‌ای می‌دهد؟ یعنی در اغتشاشات دیماه سال گذشته فضای مجازی بود که مدیریت می‌کرد. در قضیه مشکلات اقتصادی و ارز و امثال این‌ها یکی از مسئولان به صراحت در مجلس گفت که فضای مجازی این قصه را هدایت می‌کند».
بعد هم گفت: «ببینید آقاجان! حرف ما این است فضای مجازی آری، اما فضای مجازی که مدیریتش دست نظام باشد، نه مدیریتش دست دشمنان نظام». و درباره جو اجتماعی که در فضای مجازی منعکس می‌شود گفت: «اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و اینها نداره هر کسی که مربوط به نظام هست مورد هتاکی اینها قرار می‌گیره» که منظورش خامنه‌ای است.
خلاصه این‌که در چنین فضایی که به‌قول جهانگیری شرایط کشور مثل یک اتاق پر از گاز است که تنها منتظر یک جرقه است، خوب می‌توان درک کرد که چرا رژیم این اندازه هراسان و سراسیمه است چرا که سقوط و نابودی خودش را به چشم می‌بیند.

گزارش یکی از شرکت‌ کنندگان در قیام تهران در ۶دی، عاشورای ۱۳۸۸


از: محمدرضا شیبانی ـ تهران
این روزها در شهر که قدم می‌زنی صدای قیام را می‌شنوی؛ درست مثل خبره‌ای که گوش به زمین می‌سپارد تا گروه سواران را رصد کند. یا نه، مثل آسفالتی که پف کرده و برآمدن قریب نهالی در انتظار است.
درست مثل سال ۸۸؛ خامنه‌ای کارهایش را کرده بود و بر یکدست کردن حاکمیت یک مهر "پلمپ شد" هم زد.
همان روزهایی که در سرمستی ختم غائله را اعلام کرد خوب به یاد دارم. در خیابان بودم و به چهره رهگذران می‌نگریستم. چهره‌ها حامل فریادی در زیر پوست بود. حالتی بی‌قرار و مغبون و بی‌تاب...
سرانجام سیل جمعیت حضور خود را به رخ کشید تا بستر قیامی باشد که در عاشورا به اوج رسید و تا آستانه تسخیر تلویزیون هم پیش رفت.
اما خیزش عاشورای ۸۸ از چه جنسی بود که ارکان نظام را تا سرحد فروپاشی به پیش برد؟ بگذارید به سهم خودم مشاهداتی از آن روز فراموش‌نشدنی را ولو با فقری که در واژه‌ها دارم به‌رسم امانت با شما در میان بگذارم. آخر این روزها هم همان حال‌وهوا را تداعی می‌کند. قیامهای پی‌درپی و اعتصابات و اعتراضات در آستانه تحول است و در زیر پوست شهر بی‌تابی موج می‌زند.
صبح قبل از خروج به دستگیری و شهادت فکر کردم، غسل کردم و به راه افتادم. خیابانها را یکی‌یکی برای پیدا کردن تجمعات اولیه گشتم، چیزی پیدا نمی‌کردم.
بالاخره گفتم بگذار به میدان توحید بروم و اگر خبری نبود برگردم. نزدیک میدان که رسیدم ترافیک غیرمعمول بود. حدس زدم یا به‌دلیل دستجات عزاداری است و یا تظاهرات و یا هر دو. اما با کمال تعجب وقتی به میدان رسیدم خبری از هیچ‌کدام نبود. و برخلاف ماشینها محل اطراف میدان و پیاده‌روها چندان شلوغ نبود. تصمیم گرفتم در یکی از فرعیها پارک کنم و دقایقی مشاهده‌گر وضع باشم شاید چیزی دستم بیاید. در خیابان کوثر یکم پارک کردم و به میدان آمدم. دیدم جمعی حدود ۱۰-۱۵نفره با هم از ضلع جنوب غربی وارد ستارخان می‌شوند و یک نفر هم شعارهایی می‌دهد و بقیه با صدایی نه چندان بلند تکرار می‌کنند. ظاهراً تظاهرات را پراکنده کرده بودند و اینها هم بقیه‌السیف بودند. به راهم ادامه دادم تا به خیابان آزادی برسم. در راه گله به گله بساط چای و شربت عاشورا به‌پا بود و کم‌کم با شلوغی بیشتری روبه‌رو شدم. چنین می‌نمود که این آدمها از جنس زندگی و متانت و ادب هستند. فضا عجب بوی آشنایی می‌داد. به خیابان آزادی نزدیک شده بودم که ناگهان منظره عوض شد. در یک لحظه من هم عوض شدم. اگر تجربه کوه‌پیمایی داشته باشید که بعد از طی مسیر طولانی و خشک، عرق‌ریزان و نفس‌نفس زنان و تشنه و خسته ناگهان جلوی چشمتان را نمی‌بینید و معلق در فضا به‌دنبال تعادل خود می‌گردید. وقتی به خود می‌آیید یک جریان نرم و خنک ابر که محلی‌ها به آن نزم (به کسر نون) می‌گویند از ته دامنه به بالا می‌آید تمام بدنتان را در خود می‌گیرد. چشمانتان را می‌مالید و باز می‌کنید و کران تا کران چمن و چشمه و گلهای رنگارنگ وحشی و تک‌درختهای به رنگ روشن و برگهای ترد و سرشار از رویش و زندگی می‌بینید. خدایا کجا بودم و کجا شدم؟ این خیال است یا محال است یا مجال؟ گروهای مردم تا چشم کار می‌کند هم از سمت میدان آزادی و هم از سمت میدان انقلاب به هم می‌پیوستند. از آنجا که بلندگو و امکان صدارسانی نبود شعارها از هر کجا شنیده می‌شد و جالب این‌که شعارها به‌روشنی ضدحکومتی بود. خانمی با چادر و پوشش کامل از جگر فریاد می‌کشید: «ابوالفضل علمدار، ریشه ظلمو بردار!» و بقیه جواب می‌دادند. نیروهای گارد با موتور از جوانب فرعی هجوم می‌آوردند تا جمعیت را تقسیم کنند جمعیت در هر کجا یک وضعیت داشت. در قسمت ما که حدود خیابان رودکی بود با هجوم موتوریهای نیروی ویژه و با گاز اشک‌آور در فرعی‌ها پناه می‌گرفت و مجدداً با آمادگی هجوم می‌آورد و گارد ویژه فرار می‌کرد. سنگ‌پرانی متقابل شروع شده بود. با هجوم مردم بارها نیروهای خامنه‌ای پا به فرار گذاشتند. این در حالی بود که آنها امکانات کامل و گاز اشک‌آور داشتند و مردم دست خالی بودند. همه دنبال وسیله دفاعی بودند و متأسفأنه چیزی پیدا نمی‌شد. بالاخره نفهمیدم چطور چند لاستیک وسط خیابان به آتش کشیده شد و مقدار کمی سنگ و آجر پیدا شد و با همان اندک به مقابله می‌پرداختند. کسانی به نرده‌های سیمانی باغچه پرداختند و در حالی که کمک چندانی نمی‌کرد وسط خیابان می‌ریختند که مانع موتورسوارها شود. یک بی‌خبر که محصول سبزینه می‌نمود به من گفت این نرده‌ها که می‌آورند باز شب تلویزیون میگه اغتشاش‌گرا به اموال عمومی صدمه زدند و ما را بدنام می‌کند. به او گفتم خیالت راحت، این تظاهرات به هر طریق که باشد اونا مزخرفاتشون رو میگن. کار خودتو بکن و بگذار به جای این‌که پولها گلوله بشه سینه کودکان سوریه و عراق و جاهای دیگه رو پاره کنه و یا در زندانها و خیابان جوان ایرانی رو هدف بگیره، کمی هم ولو اندک به کارگر ایرانی برسه و دو تا نرده بیشتر بسازه. برا کارآفرینی هم خوبه!
در این فضا چیزی به غیر از همان که اشاره شد اثری از سبزی مبزی نبود. نامها را نمی‌دانستم اما آشنا بودند. هیچ‌کدام را نمی‌شناختم اما گویی سالهاست در کنار هم هستیم. مهربانی گل کرده بود. یک جوان زخمی شده بود. سر دختری که با مادرش آمده بود شکسته بود و خونریزی داشت احتیاج به بخیه داشت. آنها را به کناری نشاندند و کسی گفت زود ببریم بیمارستان، بقیه گفتند نه باید تو یکی از خونه‌ها به درمان پرداخت. بیمارستان می‌گیرند و می‌برندش زندان. خانه‌ها درها را باز کرده بودند. بعضی فیلم و عکس می‌گرفتند. تکه‌های باتون ریزشده در اطراف و جویهای کنار خیابان ریخته بود. تلاش کردم لاستیک را به جای بهتری برسانم یک نفر با هیکلی درشت و قوی با پا زحمت من را کم کرد و لاستیک را هل داد به محوطه بهتر. این جنگ و گریز کجا و تظاهرات سکوت کجا. در عاشورا عاشورایی برپا شد. در کل این سالها ما چند تا عاشورای واقعی داشته‌ایم؟ چه رضایت و چه محبت و چه همکاری درخشانی در جریان بود؟ نبض زندگی را حس می‌کردی. مهربانی گل کرده بود. ایثار به خیابانها رسیده بود. یاد اشرف افتادم و یاد «مسعود». چه خوب گفته بود که انقلاب تمام رجس و پلیدی را با خود می‌شورد و می‌برد و ارزشهای نوین خلق می‌کند. روحیه مهربانی و ایثار شکل می‌گیرد و خود برادر مسعود را به یاد دارم که مثالهایی از رفتار مردم در انقلاب ضدسلطنتی زده بود. در روزگار سیاه آخوندی این ارزشها و این عواطف چون نوش‌دارو جانهای یخ‌زده و مسموم را نجات می‌دهد و روی خوش زندگی‌ اشک شوق به دیدگان می‌آورد. هر که نمی‌دانسته بداند که در عاشورای ۸۸ ایران، اشرف در خیابانهای تهران جاری بود. این تحرک و این فداکاری و این هوشیاری فقط از جوانانی برمی‌آمد بی‌نام و البته حالا دیگر با نشان. همه یک نشان داشتند: "اشرف، اشرف، اشرف".
حدود ظهر بود، خبر آمد که چند نفر در پل حافظ و اطراف آن شهید شده‌اند. در آن وضعیتی که بودیم خبر شهادت تعجبی نداشت. عاشورا بود و مردمان تصمیم به حرکتی عاشورایی گرفته بودند. حرکتی آزادساز. بیهوده نبود که خطر احساس شد و مدعیان با حس خطر ماست‌ها را کیسه و خیانت پیشه کردند. به یک دلیل آشکار: "حضور عنصر مستقل، رها و آزاد و برانداز".
کم‌کم به غروب نزدیک می‌شدیم و مردم در مسیر بازگشت از فرعی‌ها بودند. جمعی لباس‌شخصی و چاقوکش با وسایل کشتار در کمین بودند. گروهی که ما بودیم با توجه به تعداد نسبتاً بالا هیچ‌کس به چنگ آنها نیافتاد. آمدم بالاتر، عجبا که در هر جای شهر هنگامه‌ای برپا بود از جلال آل‌احمد و فاطمی و امیرآباد و پارک لاله و ولیعصر و همین‌طور تا مسافت زیادی خیابانهای اطراف صحنه تظاهرات و زد و خورد بود.
دژخیمان که کم آورده به تاکتیک گیرانداختن گروه‌های کوچک و افراد تک‌افتاده رو آورده بودند، عجبا که حداقل در مشاهدات من توفیقی نداشتند. خواستند دختری را به‌زور سوار ماشین کنند و ببرند. مادرش و یکی دو تن از دوستانش با قدرت مقاومت کردند درگیر شدند و بالاخره چند نفر دیگر هم مداخله کردند و دختر که زخمی شده بود را از محل دور کردند. در کوچه‌های اطراف ولیعصر جوانانی دیدم که به‌دنبال جاسوسها می‌گشتند. جوانانی به‌غایت بی‌پروا و ریلکس، یکی از آنها به طرف من آمد و در حالی‌که به یک نفر در کمی دورتر اشاره می‌کرد پرسید: "اون یارو رو می‌شناسی؟ مث این‌که مزدور جاسوسه. چند بار دیدم این ورا می‌پلکه. می‌خوام حسابشو برسم". دوستانش او را متقاعد کردند که صرفاً با حدس نمی‌شود به کسی تعرض کرد. تعجب کردم چرا به من شک نکرد و به نفر دیگر شک کرد؟
آن روز کار خود را ـ با کبودی باتون بر پاهایم ـ در حد بضاعتم انجام داده بودم. در همان هنگامه صبح جایی جمعیت به‌علت تنگ بودن مسیر و موانعی روی هم ریخته بودند و من در ته جوی آب فشار بیش از حدی را بر سینه‌ام احساس کردم و نفسم قطع شده بود. در یک آن اشهد خودم را خواندم و تمام. در همان لحظه ناگهان بار کمی سبک‌تر شد و سبک‌تر و سبک‌تر تا بالاخره به کمک دیگران سر پا ایستادم. شاید برای این‌که راوی امروز آن "عاشورا روز" باشم.
همکاری داشتم که معمولاً از قیل و قال شهر و گرفت و گیر روزمره و شدت خستگی از اوضاع به اطراف تهران پناه می‌برد. چند روز بعد او را دیدم. پرسید چه خبره مثل این‌که شهر عوض شده. من که رفته بودم... و بی‌خبرم حالا که برگشتم انگار یک هوای دیگر است. کمی از ماجرا گفتم و گفت آره من هم شنیدم. آخه وقتی برگشتم جلوی در ساختمان موتوری همسایه را دیدم که دائم با این مغازه بغلی جروبحث و دعوا مرافعه دارند. همیشه ازینها معذب بودیم. با کمال ناباوری دیدم اون مغازه به این تعارف می‌کنه و باز این تعارف می‌کنه که بابا این حق شماست من می‌تونم موتورمو از اینجا ببرم و مزاحم نباشه. می‌گفت متفکر وارد خانه شدم و بعد بچه‌ها اخبار این چند روز را به من گفتند. تازه معمای این مهربانی موتوری و مغازه‌دار حل شده بود. این همکار می‌گفت: "این چند روز که برگشتم واقعاً حس می‌کنم مردم مهربان‌تر شده‌اند واقعاً این کار انقلابه که قلبها رو نزدیک می‌کنه".
حالا در مدار نوین و بالاتر، «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تموم ماجرا!» و با سلسله قیامها و اعتصابات متهورانه جان به لب رسیدگان و در حالی‌که ذخایر استراتژیک رژیم پی‌درپی ته می‌کشد و البته در مرحله روسیاهی مماشات و کم اثر شدن خنجرهای استعماری، اصلاً مشکل نیست که "دکل کشتی پیروزی را در افق ببینیم". گسترش کانونهای شورشی با الگوی "اشرف"و "عنصر مجاهد خلق" بر دودمان فاشیسم دینی آتشها می‌بارد.
فاشیسم اگر در ۸۸ گیج شد، این‌بار خواهد مرد. همرهان به پیش.

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات با رسمیت یافتن و تصویب تروریست بودن سپاه پاسداران از جانب وزارت‌خارجه آمریکا، از امرو...