۱۳۹۶ آبان ۸, دوشنبه

قتل‌عام ۶۷ ـ هیأت مرگ؛ هیأت حاکمه


قتل عام ـ آشنایی با قاتلان دیروز و حاکمان امروز


بعضی‌ها برای نجات قاتلان و حاکمان قتل‌عام از پاسخگویی می‌گویند:
- آن زمان خمینی بود و کشت الآن دیگر او نیست و ساختار نظام هم تغییر کرده است.
- خامنه‌ای قدرت و هیبت خمینی را ندارد و تیغش نمی‌برد.
- آن زمان زندانیان به‌خاطر یک کلمه ممنوعه اعدام می‌شدند اما الآن زندانیان پیام‌های آتشین صادر می‌کنند...
- سه دهه از آن ماجرا گذشته و آن دوران تمام شد...
این در حالیه که می‌دونیم ریشه و اندیشه قتل‌عام در عنصر «ولایت فقیه» نهفته و نهادینه شده و تجدید همین نهاد در سال 68به بهای همون 30هزار و خونهایی بود که در زندانها جاری شد. یعنی خامنه‌ای روی دریایی از خون به قدرت رسید و تا روز آخر هم ولایتش مدیون همون جنایت و خونریزیهاست. ساختار نه تنها تغییر نکرده که با تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات ولایت فقیه، تلاش کردن حفره هیبت و قدرت نداشته خامنه‌ای رو پر کنند. اما اگه می‌بینیم نمی‌تونن صدای زندانیان رو خاموش کنن و شعار مرگ بر خامنه‌ای و حمایت از مجاهدین در سراسر زندانها شنیده میشه همه از آثار جوشش همون خونها و نشونه ضعف روزافزون ولایت فقیه.

اما آیا آن دوران گذشت؟ حاکمان آن روز رفتند؟ هیأت مرگ تمام شد؟.
واقعیت اینه که نظام ولایت نظام قتل‌عامه و مزدوران ولایت، مدافع سینه چاک قتل‌عام.
با نگاهی به ترکیب هیأت مرگ تو تهران و آذربایجان و خوزستان و بقیه شهرها می‌بینیم که قاتلان اون روز نه تنها منزوی و نابود نشدن که امروز به حاکمیت رسیدن و هیأت مرگ اون روز هیأت حاکمه امروزه.

نگاه کنید:
خامنه‌ای که اون زمان رئیس‌جمهور بود به ولایت فقیه و نفر اول رژیم تبدیل شده.
حسینعلی نیری که اون زمان رئیس هیأت مرگ بود، بعد از مرگ خمینی به سمت معاون دیوان عالی کشور و بعد ریاست دادگاه انتظامی قضات منصوب شد.
مصطفی پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ بود بعدها با 10درجه ارتقا، کرسی وزارت کشور و وزارت دادگستری رو اشغال کرد. پورمحمدی که بعد از افشای اسناد قتل‌عام گفت به خونهایی که در سال 67ریختم افتخار می‌کنم، در آتش جنبش دادخواهی سوخت و روحانی ناگزیر در دور دوم ریاستش اون رو برکنار کرد. با این همه به‌خاطر خدماتش به نظام و نقشش در قتل‌عام به‌عنوان مشاور رئیس قوه قضاییه انتخاب شد.
اسماعیل شوشتری که از موضع رئیس سازمان زندانها در هیأت مرگ شرکت می‌کرد، بعد از قتل‌عام، 16سال وزارت دادگستری‌رو قبضه کرد و از سال 92با حکم آخوند روحانی به سمت رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور منصوب شد.
قتل‌عام ـ‌ هیأت مرگ یا هیأت حاکمه

ابراهیم رئیسی که جانشین دادستان تو هیأت مرگ بود با جهشی باورنکردنی در قدرت، به منصب دادستان کل کشور و ریاست تولیت آستان قدس ـ بالاترین نهاد اقتصادی ـ رسید و تا آستانه ریاست‌جمهوری پیش رفت.
این جانور بعد از مرگ خمینی در ۲۹سالگی به سمت دادستانی تهران ارتقا یافت و پس از پنج سال، به مدت ده سال (۱۳۷۳-۱۳۸۳) به ریاست ”سازمان بازرسی کل کشور“ انتخاب شد و از 83تا 1393کرسی ”معاون اول قوه قضاییه“و ”دادستان کل کشور“رو اشغال کرد. سال 94خامنه‌ای اون رو به ریاست و تولیت آستان قدس رسوند تا بتونه زمینه‌های انتخابش برای ریاست‌جمهوری و بعد جانشینی خودش رو فراهم کنه اما او هم در آتش خشم مردم در جنبش دادخواهی خون شهیدان سال 67سوخت و باعث شکاف و شقه عمیق‌تر در بالای نظام شد.

علیرضا آوایی که از موضع دادستانی عمومی دزفول و اهواز در هیأت مرگ زندانهای خوزستان فعالانه شرکت داشت و صدها دختر و پسر دانش‌آموز مجاهد رو به خاک و خون کشید بعد از چند سال نه تنها گم و گور نشد که به مدت بیست سال ریاست کل دادگستری استانهای لرستان و مرکزی و اصفهان و تهران رو قبضه کرد، سال 94به معاونت وزارت کشور رسید، سال 95منصب ریاست دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور رو کسب کرد و سرانجام به پاس همه خونهایی که در زندانهای اهواز و دزفول و سایر شهرهای خوزستان ریخت در 29مرداد 1396کرسی وزارت دادگستری نظام آخوندی رو تصاحب کرد.


قتل‌عام ـ علیرضا آوایی هم به وزارت رسید
اگه بخواهیم به همه عاملان و آمران دیروز و قاتلانی که به حاکمیت رسیدن‌ بپردازیم باید پرونده بسیاری از پاسداران و مزدورانی که در قتل‌عام فعال بودن رو باز کنیم چون این موضوع محدود به حاکمان ضدشرع و اراذل وزارت اطلاعات نبود. حتی محمد مقیسه‌ای که با اسم ناصریان دادیار زندان و پادوی هیأت مرگ بود به‌خاطر شدت وحشیگری و جنایتهایی که تابستان 67تو زندان گوهردشت داشت، الآن قاضی یکی از مهمترین شعبه‌های دادگاه شده و مثل آب خوردن آدم می‌کشه.
 
قتل‌عام ـ محمد مقیسه‌ای معروف به ناصریان جلاد زندان گوهردشت 

کافیه یک نگاه به ترکیب و اعضای دولت و سرکردگان دولتی بکنیم تا ببینیم همه قاتلان و آدمکشان حرفه‌یی وزارت اطلاعات کنار همین آخوند فریبکار ایستادن.
محمد شریعتمداری، وزیر جدید صنعت یکی از پایه‌گذاران وزارت اطلاعاته که سال 63به معاونت این وزارتخانه منصوب شد و حبیب‌الله بی‌طرف وزیر جدید نیرو از پاسداران قدیم و جنایتکاریه که بسیاری از بچه‌مدرسه‌ایها رو فرستاد روی مین.
علی ربیعی عضو قدیمی سپاه که تو زمان قتل‌عام معاون حقوقی وزارت اطلاعات بود هم دوباره به وزارت رسید. محمدجواد آذری‌جهرمی وزیر جدید ارتباطات که از 21سالگی به بازجویی و شکنجه جوانان پرداخت و نقش مؤثری در قطع ارتباطات و سرکوب قیام 88داشت، به خبرنگار نیروی تروریستی قدس ـ تسنیم ـ گفت: «من افتخار می‌کنم که کارمند وزارت اطلاعات بودم «و امیر حاتمی که از 13سالگی عضو فعال بسیجه و کلی سابقه سرکوب و شکنجه دارد به وزارت دفاع منصوب شد.
می‌بینید! موضوع فقط به رئیسی و پورمحمدی و آوایی ختم نمی‌شه، هیأت مرگ دیروز امروز هیأت حاکمه رو تشکیل دادن و حکومت حکومت قاتلان و شکنجه‌گرانه. هیچ فرقی بین این و اون نیست.
مهم نهاد ضدتاریخی ولایت‌فقیهه که بعد از خمینی روی قتل‌عام سوار شده.

گام بلند جنبش دادخواهی و غیظ و وحشت دژخیمان

اجلاس کمیتهٴ سوم مجمع عمومی ملل


گزارش خانم عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه حقوق‌بشر ملل‌متحد در امور ایران به ‌کمیته سوم مجمع عمومی در نیویورک و فراخوان او به‌ تحقیقات جامع و مستقل در مورد قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال 67، واکنشهای بلادرنگ و دامنه‌دار رژیم ضدبشری را در پی داشت و فریاد و فغان غیظ‌آلود دژخیمان حاکم را به ‌آسمان رساند. نخست حسن نژاد نماینده رژیم در واکنش بلافاصله به‌ این گزارش طی سخنانی در اجلاس کمیته سوم گفت: «می‌خواهید به‌ایران بیایید؟ از سفر شما استقبال می‌کنیم به‌شرط این‌که 192کشور دیگر هم مثل ایران گزارشگر حقوق‌بشر داشته باشند!». (1) 

واکنشهای بعدی مهره‌ها و رسانه‌های رژیم هم کم و بیش به ‌همین اندازه سخیف و پرت‌وپلا بود:
علیرضا میریوسفی رایزن مطبوعاتی رژیم در سازمان ملل، گزارش گزارشگر ویژه را «کاملاً مغرضانه» خواند و در توییت خود سوز و گداز کرد: «خانم جهانگیر با استانداردهای سازمان ملل صحبت نمی‌کند و اصرار دارد (دولت) ایران را رژیم ایران بخواند. حمایت از (مجاهدین)... از مفاد گزارش عاصمه جهانگیر است».
بهرام قاسمی سخنگوی وزارت‌خارجه دولت روحانی نیز، گزارش گزارشگر ویژه را «فاقد مشروعیت و اعتبار» خواند و به‌جای پاسخگویی به‌ موارد مستندی که خانم عاصمه جهانگیر در گزارش خود مطرح کرده بود، انتصاب گزارشگر ویژه برای بررسی وضعیت حقوق‌بشر در ایران را مورد اعتراض قرار داد و آن را «مبتنی بر ماهیت سیاسی و ناعادلانه » این انتصاب دانست.

علیرضا رحیمی عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ارتجاع هم بدون ورود به‌ محتوای گزارش گزارشگر گفت: «موضوعاتی در گزارش رسمی گزارشگر حقوق‌بشر مطرح شده که به‌هیچ‌وجه موضوعات جدید و ادعاهای تازه‌یی نیست... این گزارش از لحاظ حقوقی یکطرفه تنظیم شده است». وقیحانه‌تر این‌که او ادعا کرد: «ایران در حوزه حقوق‌بشر از جمله کشورهایی است که حداکثر اقدام را برای اجرای حقوق‌بشر و تأمین حقوق شهروندی داشته است». (2) 

خبرگزاری میزان (7آبان) وابسته به‌ قوه قضاییه نیز به‌نقل از یکی از دژخیمان این قوه به‌نام مجتبی شاکری که از وی با عنوان «عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی» یاد می‌کرد، نوشت: «این نوع گزارشات در برابر عربده‌کشی‌های ترامپ، موج آن‌چنانی ایجاد نمی‌کند، حتی از نظر رسانه‌یی نیز اثر چندانی ندارد و کپی از گزارشهای قبلی است که بارها مطرح شده است».

روزنامه حمایت (6آبان) متعلق به‌قوه قضاییه نیز طی مقاله‌یی تلاش کرد به‌ برخی موارد مندرج در گزارش پاسخ بدهد و در این رابطه نوشت: «گزارش عاصمه جهانگیر، گزارشگر حقوق‌بشر در امور ایران هم‌چون گزارشهای احمد شهید از فقر فهم مسایل حقوق اسلامی رنج می‌برد». مقاله مزبور سپس در توضیح مفهوم «مسایل حقوق اسلامی» می‌نویسد: «در این گزارش به‌مانند گزارش قبلی ایشان و هر 11گزارش قبلی احمد شهید، 'حق قصاص' را مساوی با 'اعدام' پنداشته شده».

دژخیم قلمزن روزنامه قوه قضایی در توجیه شلاق زدن در ملأعام نیز، آن را «قوانین اسلامی» و غیرقابل تعطیل خوانده است. (3) 
به‌ این ترتیب ملاحظه می‌شود که مهره‌ها و رسانه‌های رژیم در واکنش به‌گزارش گزارشگر ویژه یا صرفاً فحاشی و پرت‌وپلاگویی کرده‌اند یا هر جا که وارد محتوا شده و به ‌پاسخگویی پرداخته‌اند، درون مایه ضدانسانی خود را آشکار نموده‌اند.

حتی پیش از ارائه گزارش گزارشگر، محمدجواد لاریجانی رئیس دژخیم ستاد به‌اصطلاح حقوق‌بشر قضاییه آخوندها غیظ و وحشت رژیم از نتایج افشای کارنامه ضدبشری نظام را برملا کرد و گفت: «به اسم گزارشگر اجازه نمی‌دهیم کسی بیاید در کشور ما فساد کند. ببینید در جمهوری اسلامی به‌ اسم حقوق‌بشر در فتنه سال ۸۸ چه کار کردند... کشور را به‌شورش کشاندند!». (4).

اما گزارشگر ویژه در گزارش خود روی چه نکته یا نکاتی دست گذاشته که این‌چنین به ‌رگ حیاتی دژخیمان خورده و غیظ و وحشت آنها را چنین برملا کرده است؟ 

گزارش خانم عاصمه جهانگیر اولین گزارشگر ویژه حقوق‌بشر ملل‌متحد است که ضمن برشمردن موارد کنونی نقض فاحش حقوق‌بشر توسط رژیم آخوندی در زمینه‌های مختلف، پس از سه دهه به موضوع قتل‌عام «هزاران زندانی سیاسی، اعم از مرد، زن و نوجوان در سال ۱۹۸۸» پرداخته و بر ضرورت «یک تحقیق جامع و مستقل» در مورد این قتل‌عام تأکید کرده است.

این که گزارشگر ویژه ملل متحد، به‌عنوان ذیصلاح‌ترین مقام بین‌المللی درباره حقوق‌بشر در ایران، این‌چنین صریح و آشکار به ‌قتل‌عام هولناک 67 پرداخته و بر تحقیق پیرامون آن تأکید می‌کند، یک تحول بزرگ در پرونده قتل‌عام است که طبق روال، در قطعنامه مجمع عمومی ملل‌متحد خواهد آمد و این می‌تواند مقدمه‌یی باشد برای طرح در شورای امنیت ملل‌متحد و صدور قطعنامه‌یی که از ضمانت اجرای بین‌المللی نیز برخوردار است و بنابراین طبیعی است که این‌چنین دلهره و وحشت دژخیمان را برانگیزد.

اما این پرداختن به‌یک جنایت مربوط به‌ گذشته نیست، چرا که از یک سو تقریباً تمام آمران و عاملان آن جنایت هولناک هم‌چنان عهده‌دار بالاترین سمتهای حکومتی هستند و از سوی دیگر خون آن شهیدان سرفراز هم‌چنان جوشان و خروشان است و دادخواهانش را به‌طور فزاینده‌یی به‌ پیگیری آن و پیگرد قاتلان فرا‌می‌خواند؛ کمااین‌که خانم عاصمه جهانگیر در گزارش خود تصریح کرده است: «تقریباً به‌طور روزانه من نامه‌های عمیق و صمیمانه‌یی از اعضای خانواده کشته‌شدگان، دریافت می‌کنم که خواهان جوابگویی هستند، خانواده قربانیان حق دریافت غرامت و دانستن حقایق در مورد سرنوشت بستگانشان را بدون ریسک تلافی و انتقام از آنان دارند».

به‌ این ترتیب، کارزاری که طی 29سال گذشته، توسط مجاهدین و مقاومت ایران و خانواده‌های شهیدان، به ‌اشکال مختلف و به‌طور مستمر جریان داشته، در عرصه بین‌المللی اولین ثمر خود را ظاهر کرد؛ اما این نه پایان یک کارزار، بلکه شروع کارزاری بزرگتر و فراگیرتر است که به ‌همت عموم مردم ایران، به‌خصوص خانواده‌ها و بستگان شهیدان، پیش خواهد رفت تا به‌نتیجه‌یی که خانم مریم رجوی در فراخوان سال گذشته خود که جنبش دادخواهی شهیدان قتل‌عام 67را اعلام کردند، دست یابد. در آن فراخوان، محکومیت رسمی و جهانی این جنایت درخواست شده بود. پس از انتشار گزارش اخیر گزارشگر ویژه، مقاومت ایران «خواستار تشکیل یک کمیته بین‌المللی از سوی ملل‌متحد برای تحقیق پیرامون این قتل‌عام و ارجاع پرونده به‌شورای امنیت ملل‌متحد به‌منظور قرار دادن مسئولان این کشتار هولناک در برابر عدالت (گردید). کسانی که هم‌اکنون بالاترین مناصب سیاسی و قضایی و اطلاعاتی را در ایران تحت حاکمیت ملایان در اختیار دارند». (5) 

تسریع در وصول به‌ این نتیجه نیازمند تلاش عموم هموطنان، به‌ویژه بستگان شهیدان و زندانیان سیاسی آزاد شده و همه شاهدانی است که اطلاعاتی از قتل‌عام 67، از شهیدان سربدار، از قاتلان آنها، یا از محلهای دفن پیکر شهیدان دارند تا آنها را برای گزارشگر ویژه ملل‌متحد ارسال کنند؛ تا روزی که سران این رژیم پلید در برابر عدالت قرار گیرند، هر چه زودتر فرا برسد.

۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

قتل‌عام ۶۷ ـ زندانی در قفس



حبس در قفس پاسخ ایدئولوژیک خمینی به موضوع زنان


به گواه زندانیان از بند رسته، شکنجه و تحقیر و تلاش برای به ندامت کشاندن زندانیان در مورد زنان زندانی به مراتب بیشتر بود و با طراحی و برنامه‌ریزی جدی‌تری توسط شخص لاجوردی و رحمانی دنبال می‌شد.

آنان به علت کینه تاریخی و ایدئولوژیک با زنان مبارز و مجاهد از هیچ فشار و جنایتی فروگذار نمی‌کردن. مطلقاً در ذهنشان موضوعی به نام استقلال و هویت زنان جایی نداشت. به همین علت زنان محکومی که قرار بود بعد از پایان مراحل بازجویی در اوین یا برخی شهرستانها، در محیطی امن دوران محکومیتشان را بگذرانند در همان ساعت اول ورود به قزلحصار بایستی زیر کابل و شلاق رذالت پاسداران چند صد متر طول راهرو مشترک بندها را سینه خیز طی می‌کردند و حاج داود و پاسدارانش با کابل و زنجیر و پوتین و... به جانشان می‌افتادند تا بفهمند قزلحصار هتل ۴ستاره اوین نیست...

هیچ رحمی و «تبعیض» ی هم در کار نبود؛ دخترک ۵ساله یا مادر 60ساله باید در این تونل سیاه می‌شد. در همین نگرش ضدزن بود که واحدهای مسکونی و قفس و قبر و... برای دختران معصوم مجاهد ساختند و جنایتها کردند.

در کتاب «بهای انسان بودن» تجربه اعظم حیدری در قفس را مرور می‌کنیم.

در قفس قانون سکوت مطلق حاکم بود. به‌طور مطلق اجازه حرف زدن نداشتیم. هر کاری داشتیم یا اگر چیزی می‌خواستیم، باید دستمان را بالا می‌بردیم و آن‌قدر بالا نگه‌می‌داشتیم تا پاسدار یا خائن ببیند و خودش سر وقتمان بیاید. او می‌آمد، دهان کثیفش را دم گوش زندانی می‌آورد و می‌گفت آرام بگو! اگر یک ذره صدایمان بلند می‌شد، با مشت و لگد به جانت می‌افتادند و گزارش می‌دادند که این منافق می‌خواهد این‌طوری به کناردستیش خبر بدهد که من این‌جا هستم. آن‌وقت سر‌و‌کله حاجی و معاون مزدورش احمد پیدا می‌شد و ضربات وحشتناک مشت و لگد و شلاق بود که بر سر زندانی می‌بارید. وحشتناکتر از همه کوبیدن سر و صورت زندانی به دیوار بود که به‌قول خودشان حال آدم را جا می‌آوردند که دیگر هوس درخواست کردن چیزی به سرت نزند!
قتل‌عام ۶۷ ـ هفت ماه در قفس
پیش از توزیع غذا یک ضربه توی سرمان می‌زدند. معنی‌اش این بود که غذا!... بخور! اما اکثر اوقات به من غذا نمی‌دادند و رد می‌شدند و من تنها از رفت‌و‌آمدها و سر‌و‌صدای ظروف می‌فهمیدم که غذا توزیع می‌کنند...

در اثر بی‌غذایی و گرسنگی، در روزهای آخر آن‌قدر ضعیف شده بودم که وقتی می‌آمدند مرا برای نماز ببرند و چادرم را می‌گرفتند که بلند شوم نمی‌توانستم از جایم بلند شوم و دست و پایم به‌دلیل نشستن طولانی و بی‌غذایی، خشک شده بود و رمق نداشت. نمی‌توانستم روی پایم بلند شوم. به‌زور بلندم می‌کردند. وقتی می‌ایستادم با صورت به زمین می‌افتادم. آن وقت خا‌ئنان و پاسدارها قهقهه می‌زدند و می‌گفتند قهرمان درهم  می‌شکند!
حاجی    داوود دژخیم هم می‌گفت آن‌قدر این‌جا نگهت می‌دارم تا بمیری! آرزوی آزاد شدن به اسم مجاهد شکنجه شده را به دلت می‌گذارم. نمی‌گذارم قهرمان بشوی...

این وضعیت بیش از هفت ماه به‌صورت شبانه‌روزی ادامه داشت. ما طی این مدت هیچ اختیاری و اجازه هیچ کاری نداشتیم. نه برای توالت رفتن، نه برای غذا خوردن و نه برای نماز خواندن و نه برای هیچ‌چیز دیگر. تمام لحظات شبانه‌روز بی‌حرکت، بی‌صدا، با چشمبند به‌صورت چمباتمه باید می‌نشستیم. حتی نمی‌توانستیم به‌دیواره قفس تکیه دهیم. اگر تکیه می‌دادیم، دیواره روی سر زندانی کناری می‌افتاد و کتک و ضربات کابل در پی داشت. در طول روز نباید به خواب می‌رفتیم و چرت هم نباید می‌زدیم. کمترین علامتی از خوابیدن یا چرت زدن، هم‌چنان که ایجاد کمترین صدا، حتی عطسه یا سرفه ناخواسته، علامت دادن به دیگران تلقی می‌شد و فرود آمدن ضربات سنگین مشت و لگد «حاجی» و پاسداران و عوامل خیانت پیشه آنها و یا ضربات شلاق آنها را به‌همراه داشت.

ساعت ۱۲ شب می‌گفتند بخوابید! طول قفس آن‌قدر کوتاه بود که من با قد ۱۵۷سانتیمتر در آن‌ جا نمی‌شدم و وقتی می‌خواستم سرم را روی زمین بگذارم، روی آهنهای لبه دو تخت که با هم جوش داده بودند، قرار می‌گرفت و لبه تیزآهن در سرم فرو می‌رفت. وقتی که اجازه خوابیدن می‌دادند، بایستی با همان لباس و چادر و چشم‌بند می‌خوابیدیم. اما در همان‌موقع تازه زمان خوردن کابل فرا می‌رسید و حاج داوود و مزدورش می‌آمدند تا جیره روزانه کتک را بدهند. از ساعت ۱۲ شب، رادیو را می‌گرفتند و صدای آن را تا بیشترین حد ممکن بلند می‌کردند که نتوانیم بخوابیم. این کار هر شب تکرار می‌شد.

قتل‌عام 67 ـ‌ آغاز دوران محکومیت


شرایط دوران محکومیت در زندانهای قرون وسطایی رژیم

همه جای دنیا زندونی بعد از دادگاه دیگه خیالش از بابت کابل و شکنجه و بازجویی راحته. اما تو زندونهای جمهوری اسلامی، دوران محکومیت خودش داستانها داره.

با نگاهی به‌ خاطرات یکی از زندانیان در «سرود سیاوشان» با شرایط دوران محکومیت هم آشنا می‌شویم.

 

ورود به زندان قزلحصار و آغاز دوران محکومیت

... نوبت ما شد. 2پاسدار با ماشین دستی سلمانی، وسط زیرهشت ایستادند و کسانی را که چند متر عقبتر، کِز کرده بودند، صدا کردند.

ابتدا موهای سر و بعد تمام یا قسمتی از ابرو زندانی را با ماشینِ صفرچهار تراشیدند. پاسدار دیگر، مشتی از موها را به‌دستش داده و وادارش می‌کرد بخورد. بقیه موها را هم جمع کرده و بین سلولها توزیع کردند. هر سلول بایستی موها را بین نفرات تقسیم و هر کس سهمش را می‌خورد.

من که هنوز از دیدن این صحنه‌ها مات و مبهوت بودم، با لگدی که بر پهلویم نشست هشیار شدم و خودم را جمع کردم. پاسدار سوری یقه‌ام را گرفت و با ضربه‌یی به وسط قربانگاه یا آرایشگاه! انداخت.

اولین بار بود که سرم را از ته می‌زدم. لحظه‌یی خودم را با سر و ابروی تراشیده تجسم کردم. یاد بچه‌ها در اوین و صحنه‌هایی از بازجویی افتادم…

پاسداری که چهره‌اش مثل میمون و رفتارش مثل گُراز بود، چنگش را در موهایم _که بلند شده بود_ انداخت و سرم را بر زمین کوبید و گفت:
- همین‌طور سرتو پایین نیگه‌دار تا تموم شه، جُم بخوری با لبه تیز این ماشین، کله‌ات رو سولاخ‌سولاخ می‌کنم.

به عَمد موها را لای دندانه‌های ماشین گذاشته و می‌کشید، ظاهراً می‌خواست صدایم در بیاید تا بگوید:
- بدبخت تو که از ماشین سلمونی میترسی و داد میزنی، چطوری می‌خوای مبارزه کنی… 

بعد از اتمام سر، دندانه‌های ریزِ ماشین را زیر ابروی راستم گذاشت و قسمتی را زد و با اشاره به پاسداری که مسئول خوراندن موها بود، به همان طرف پرتابم کرد. او هم مُشتی مو برداشت و گفت:
- زود باش وقت نداریم. همه رو باید بخوری. یه دونه اگه بمونه، من میدونم و تو... 

... بعد هم هر کدومو انداختن تو یکی از سلولهای یک و نیم در دو و نیم یا سه متری که یه تخت فلزی ۳طبقه توش گذاشته بودن. طبقه اول تخت رو برداشته بودن و 45نفر به‌زور ریخته بودن رو هم. آدمها مثل مرغ تو زمین و هوای سلول هر چند ساعت یه بار جاشونو عوض می‌کردن. چند ساعت بعد که چشمم یه کم به تاریکی عادت کرد از بغل دستی پرسیدم چند وقته اینجایی گفت ۳ماه. گفتم یا حضرت عباس! مگه میشه؟. گفت می‌دونی چرا به انسان میگن انسان؟ گفتم نه! گفت واسه این‌که انسان انس میگره و سریع محیطشو تسخیر می‌کنه...

اون زمان شکنجه‌گر و بازجو و پاسدار برای زدن و کشتن و دریدن زندونیا از هم سبقت می‌گرفتن. حاج داود رحمانی که یه آهنگر و چماقدار محله شهباز تهران بود، سواد درست و حسابی هم نداشت خدای زندان قزلحصار بود اسدالله لاجوردی هم دادستان مرکز و همه کاره زندانها. حاج داود می‌گفت خیالتون راحت باشه اگه تقی به توقی بخوره تو همین سلول با تیوپ دارتون می‌زنم، بعضی وقتها هم می‌گفت فکر کردین خلق قهرمان میاد گل گردنتون میندازه، اگه کار به اونجا بکشه، تو هر سلولتون یه نارنجک میندازم...

لاجوردی اما خودش یه حکومت بود. اراده می‌کرد آدم می‌کشت. اصلاً هیچی براش مهم نبود. می‌گفت کاری می‌کنم یا حزب‌اللهی بشین، یا تواب بشین یا دیوونه. به‌همین خاطر هر روز یه روش جدید برای شکنجه اختراع می‌کردن. کابل، صلیب، بی‌خوابی، گرسنگی، انفرادی، قبر، قفس، واحد مسکونی... دردسرت ندم روشی نبود که به عقلشون برسه و اجرا نکنن.

قتل‌عام ـ دوران محکومیت

رویارویی غارت‌شدگان و غارتگران



بیش از ۳سال است که اعتراضات غارت‌شدگان در شهرهای مختلف کشور جریان دارد. این ماجرا از سال ۹۳ و با تظاهرات غارت‌شدگان مؤسسه میزان در مشهد شروع شد. این مؤسسه متعلق به‌قضاییه آخوندی در استان خراسان بود که در شهرهای مختلف نیز شعبه داشت و تعداد سپرده‌گذاران آن به‌۸۰هزار نفر می‌رسد. پس از آن سایر مؤسسات مالی اعتباری یکی پس از دیگری اعلام ورشکستگی کردند و داراییهای سپرده‌گذاران را بالا کشیدند. به‌گفته منابع حکومتی بیش از ۷هزار مؤسسه به‌اصطلاح مجاز و غیرمجاز و شعبات آنها در این کلان کلاهبرداری شرکت داشته‌اند؛ تقریباً همه یا عمده آنها توسط سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی و قوه قضاییه تأسیس شده‌اند و پس از جمع‌آوری سرمایه‌ها و داراییهای مردم عموماً کم‌مایه و به‌کار انداختن آنها در کارهای پرسودی مانند واردات قاچاق، اصل سرمایه‌ها و سپرده‌ها را نیز به‌غارت برده‌اند. شمار غارت‌شدگان حدود ۵میلیون نفر تخمین زده می‌شود که با احتساب خانواده‌هایشان به‌ جمعیتی حدود ۲۰میلیون نفر یا یک چهارم جمعیت ایران بالغ می‌شود.

برخورد رژیم با غارت‌شدگان ابتدا متفرق کردن آنها و اجازه ندادن به‌ برپایی تظاهرات اعتراضی بود. ولی آنها با پایداری و مستحکم کردن پیوند و اتحاد میان خود، اعتراضاتشان را کماً و کیفاً ارتقا داده و آن را از مقابل مراکز غارتگر به‌ مقابل مراکز حکومتی در تهران مانند قوه قضاییه و بانک مرکزی و مجلس ارتجاع کشاندند و رژیم را گام به‌ گام ناگزیر از عقب‌نشینی کردند.

طی این مدت، رژیم انواع ترفندها و شیوه‌های فریبکارانه را برای پراکنده کردن غارت‌شدگان به‌کار گرفت و به‌خصوص با وعده‌های پوشالی و سر دواندن و امروز و فردا کردن، کوشید آنها را ناامید و ذله کند تا یا از بازپس‌گیری دارایی به‌یغما رفته‌شان چشم‌پوشی کنند، یا به‌ وصول درصد ناچیزی از مطالبات خود رضایت دهند و پی کار خودشان بروند؛ اما این شیوه‌ها در عمل شکست خورد، حرکتهای اعتراضی ادامه یافت و به‌تدریج رنگ سیاسی گرفت و شعارها از مطالبه سپرده و دارایی خود، به‌ مطالبات سیاسی کل مردم ایران، نظیر شعار آزادی زندانیان سیاسی بالغ گردید. در نتیجه طی روزهای اخیر شاهد رویکردهای متناقضی از جانب رژیم هستیم؛ از یک طرف ۱۵۶تن از اعضای مجلس ارتجاع در نامه‌یی به‌ حسن روحانی او را در این رابطه مورد سؤال قرار دادند و از طرف دیگر پنجشنبه‌شب گذشته (۲۷مهر) نیروهای سرکوبگر رژیم متحصنان در برابر ساختمان قوه قضاییه را مورد حمله قرار دادند و آنها را با خشونت و توهین پراکنده کردند.

این تناقض ـ که از یک سو مجلس ژست همدردی با غارت‌شدگان می‌گیرد و از سوی دیگر نیروی انتظامی آنها را شبانه مورد هجوم و ضرب‌وشتم وحشیانه قرار می‌دهد ـ نشانه بن‌بست رژیم در قبال این جریان است؛ به‌ این صورت که مسأله‌ غارت‌شدگان و اعتراضات آنها اکنون به‌یک مسأله سیاسی و حتی امنیتی تبدیل شده است؛ شعارها روز به‌روز رادیکالتر شده و رأس رژیم را آماج خود قرار داده است، رژیم نه می‌تواند این جریان را با روشهای معمول سرکوب کند و نه می‌خواهد از منافع هنگفتی که به‌ جیب زده چشم بپوشد و به‌مطالبات آنها پاسخ مثبت بدهد، در نتیجه موضوع به‌ داخل رژیم می‌ریزد و با دعواهای باندی پیوند می‌خورد، به‌خصوص که هر دو باند سهم خودشان را در این بزرگترین دزدی قرن دارند و در عین‌حال هر باند سعی می‌کند این فضاحت را سر باند دیگر خراب کند.

آنچه طی این ۳سال به‌روشنی به‌اثبات رسیده، این واقعیت است که رژیم چپاولگر آخوندی قصد ندارد مطالبات غارت‌شدگان را بپردازد، به‌خصوص اگر به ابعاد غارت توجه شود که مجموع آن به‌ رقم نجومی ۱۳۰تا ۱۵۰هزار میلیارد تومان می‌رسد؛ از طرف دیگر باید توجه داشت که عاملان مستقیم این کلاهبرداری عظیم، نهادها و ارگانهای حکومتی نظیر سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و قوه قضاییه هستند که سرنخ همه آنها نیز به بیت خامنه‌ای می‌رسد.

اما در عین‌حال رژیم از سرکوب غارت‌شدگان و پایان دادن به اعتراضات آنها ناتوان است، چرا که تیغ سرکوبش کند شده، این کندی را در به‌ گل نشستن اهرمهای سرکوب اجتماعی مانند گشت ارشاد و امثالهم به‌وضوح می‌توان دید؛ چرا که رژیم از مقابله با اجتماعات بزرگ واهمه دارد و می‌ترسد به‌ کارگرفتن سرکوب و قهر عریان به‌ جرقه و شعله کشیدن قیام بینجامد. در مورد غارت‌شدگان نیز رژیم با انبار دینامیتی به‌ بزرگی یک جمعیت ۲۰میلیونی مواجه است و می‌داند که نمی‌توان با این آتش نهفته شوخی کرد. به‌ویژه که شرایط بین‌المللی اکنون به‌گونه‌یی است که سرکوبگری و غارتگری رژیم مورد توجه جامعه جهانی قرار گرفته و این مقوله به‌ یکی از مؤلفه‌های مؤثر در برخورد با رژیم تبدیل شده است. روشن است که این واقعیت از چشم مردم ایران و غارت‌شدگان هم پنهان نمانده و آنها نیز خوب می‌دانند که این رژیم تنها زبان زور می‌فهمد و تنها امید برای بیرون کشیدن حقشان از حلقوم آخوندها و پاسداران غارتگر، پایداری و نشان‌دادن قدرت است و قدرت نیز در اتحاد ۲۰میلیونی آنها نهفته است.

۱۳۹۶ آبان ۱, دوشنبه

قتل‌عام ۶۷ ـ‌ فرمان مرگ

فتوای مرگ 30 هزار زندانی سیاسی در سراسر ایران


با این فرمان، 30هزار جوانه در زنجیر به خاک افتادن.
همه حرف در این جمله خلاصه میشه:
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند».

پافشاری بر موضع نفاق یعنی پایداری و پافشاری بر آرمان و اعتقادی که به قانون اساسی ولایت فقیه رأی نداد و در زندان ایستادگی کرد. با این فرمان همه مخالفان ولایت فقیه و مخالفان فکری و عقیدتی نظام مهدورالدم و محارب و محکوم به اعدام هستن. یعنی مطلقاً جرم کسانی که در منتهای ناباوری بعد از هفت سال شکنجه، حلق‌آویز شدن، این نبود که مثلاً با مجاهدین ارتباط داشتن یا شورش کردن یا این‌که دست به اغتشاش یا اقدام مسلحانه زدن. 

نه! تنها جرم و اصلی‌ترین گناه زندانیان این بود که «سرموضع» بودن. همین.
پروین پوراقبال که زمان قتل‌عام ۶۷در بند ۳اوین بود میگه:شب 5مرداد دیر وقت بود که اشرف فدایی، منیر عابدینی، مژگان سربی، فرشته حمیدی و حدود 20نفر از بچه‌ها را برای بازجویی صدا کردند. از بند 3هم تعدادی بردند. هنوز هیچ نمی‌دانستیم. آنها حدود دو تا سه ساعت بعد برگشتند و گفتند همان سؤالهای قدیمی بر سر مواضع و حکممان بود. نیمه‌های شب، زهرا فلاحتی حاج‌زارع را از بند ما را صدا کردند و از سلولهای انفرادی هم دو زن مجاهد به نامهای سهیلا محمد‌رحیمی و خواهری که نامش فروغ بود را برای اعدام بردند. از این لحظه اسامی بچه‌ها را از بلندگوی بند صدا می‌کردند: «فضیلت علامه، شورانگیز کریمیان، منیره رجوی، رضیه. جهت بازجویی به دفتر بند مراجعه کنند».

نیم ساعت بعد بچه‌های بند ما را صدا کردند: «منیر عابدینی، مژگان سربی، اشرف فدایی. جهت بازجویی به دفتر بند مراجعه کنند».


قتل‌عام ـ استقرار هیأت مرگ و شروع کشتار گسترده زندانیان

قتل‌عام ـ استقرار هیأت مرگ و شروع کشتار گسترده زندانیان

یک گزارش دیگه از بند زنان:از 11 شب چهارشنبه 5مرداد یه سری اسم از پشت بلندگوی بند زنان صدا کردن. مریم ساغری، زهرا فلاحت پیشه، فریبا عمومی، فرشته حمیدی، هما رادمنش، زهرا فلاحتی. از بقیه بندها و سلولای انفرادی هم بچه‌هایی که از روز 28تیر جمع کرده بودن صدا کردن. تا صبح همه منتظر و نگران بودن. صبح پنجشنبه 6مرداد «هیأت مرگ» تو اوین کارشو شروع کرد. از هر نفر دو سه تا سؤال می‌کردن. اسم؟ اتهام؟ حاضری سازمانو محکوم کنی؟ اغلب بچه‌ها می‌گفتن اتهامم مجاهدینه. نیری یا پورمحمدی هم می‌گفتن پاشو برو.
به همین سادگی حکم اعدام صادر می‌شد! 

رحیم تقی‌پور که در بند ابدیهای اوین بود میگه:
علیرضا حاج صمدی را 5مرداد صدا کردند. تا 24ساعت هیچ خبری از او نداشتیم. دوباره یک دسته 15نفره را به بهانه دندانپزشکی از بند بردند. ترکیب نفرات خیلی سؤال‌برانگیز بود. این افراد بارها توسط مرتضوی و دادیار زندان تهدید به اعدام شده بودند. حدس زدیم رفتارشان بوی خون می‌دهد و بچه‌ها را دیگر نمیبینیم: جعفر اردکانی، سعید رئیسی، جابر حبیبی، احمد روح‌پرور، حسین مجدالحسینی، وحید سعیدی‌نژاد، رحیم پورزحمت و....

بله! از صبح پنجشنبه ششم مرداد 67 با استقرار هیأت مرگ در اوین قتل‌عام مجاهدین در تهران شروع شد.
در سایر شهرستانها هم حکم شیطان، توسط هیاتهای مرگ اجرا شد.

قتل‌عام ۶۷ ـ آتش‌بس با عراق و کشتار مجاهدین زندان

عقب نشینی در جنگ ضدمیهنی و فرمان کشتار مجاهدین

شاید بهتر باشه تاریخ شروع قتل‌عام زندانیان سیاسی رو 28تیر 67یعنی فردای آتش‌بس در نظر بگیریم چون بلافاصله بعد از پذیرش قطعنامه 598موضوع قتل‌عام زندانیان تو اولویت و دستور کار فوری رژیم قرار گرفت.

دیدیم که از ۶ماه قبل، پس از تفکیک و طبقه‌بندی و بعد از جابه‌جایی زندانیان، مقدمات کشتار آماده بود و دادستان و رؤسای زندان و اطلاعات هر شهر منتظر فرمان بودن.

همه چی آماده بود. حتی خیلی از پاسدارها هم می‌دونستن. همه منتظر بودن تا این‌که خمینی، هم‌زمان با سرکشیدن جام‌زهر آتش‌بس، فرمان کشتار مجاهدین زندان رو صادر کرد.


خمینی با عقب‌نشینی از جنگی که بارها گفته بود اگه بیست سال هم طول بکشه ادامه میدم تعادل سیاسی‌ خودشو از دست داد و می‌خواست با قتل‌ عام زندانیان ضمن حفظ تعادلی که از دست داده بود و تزریق انگیزه به نیروهای وارفته خودش، هم از شر مقاومت روزافزون مجاهدین تو زندانها خلاص بشه و هم با این کار خواسته‌ها و مطالبات مشروع مردم بعد از جنگ رو مصادره کنه.

توی اوین _جهت اجرایی کردن پروژه قتل‌عام_ از صبح 28تیر بسیاری از زندانیان بندها رو به سلولهای انفرادی بردن و زندانیان بند یک گوهردشت رو که بعد از تفکیک، بهمن ماه جدا کرده بودن تا برای انکار قتل‌عام استفاده کنن، همه رو روز 28تیر به محیطی خارج از بندهای گوهردشت یعنی به بند جهاد بردن. هدف از تشکیل بند یک، بعد از تفکیک این بود که این تعدادرو که به نظرشون بی‌خطر میومدن نگه دارن تا ثابت کنن زندونیا رو نکشتن و منکر قتل‌عام بشن.

مسعود ابویی که اون زمان اوین بود، میگه با تعجب دیدیم که روز 28تیر یعنی فردای آتش‌بس ما رو بردن تو سلولهای انفرادی و دیدیم ظرف چند ساعت تمام سلولها پر شد.

همین روز یعنی 28تیر غلامرضا کاشانی اقدم رو به همراه چند مجاهد دیگه که زیرحکم بودن، اعدام کردند و اجسادشون رو تو سردخونه تحویل خونواده‌هاشان دادن و هیأتهای مشکوک از تهران عازم زندانهای مراکز استان شدند.


قتل‌عام ـ 28شروع تصفیه زندانیان
قتل‌عام ـ 28شروع تصفیه زندانیان

مثلاً یک هیأت بازرسی از اطلاعات مرکز (تهران) به‌طور سرزده و سرپایی وارد زندان ساری شد. مجاهد شهید حسین سروآزاد نوشته:
روز 28تیر هیأتی از اطلاعات تهران سرزده وارد زندان شد. این هیأت شامل 5نفر اطلاعاتی لباس‌شخصی بود که اول به بند 6رفتند و بعد به بند جوانان آمدند. وقتی از زندانیان اتهامشان را پرسیدند، همه گفتند: «ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم».

نفرات هیأت خیلی عصبانی شده بودند، گفتند: «مطمئنید پشیمان نمی‌شوید؟ همه‌تان را تعیین‌تکلیف می‌کنیم!» 


قتل‌عام ـ‌ 28تیر آخرین بازدیدها، سفارشات و هماهنگی‌ها برای شروع کشتار
قتل‌عام ـ‌ 28تیر آخرین بازدیدها، سفارشات و هماهنگی‌ها برای شروع کشتار

مجاهد شهید علیرضا اسلامی که خواهرش در جریان قتل‌عام به قتل رسید، در پایان یادداشت و گزارشی از خواهرش نوشته:
مدتی بعد فهمیدیم روز 29تیرماه (بعد از پذیرش قطعنامه) پاسداران، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن، از زندان ایلام خارج کردند. آن روز فکر می‌کردیم آنان به زندان کرمانشاه یا تهران منتقل شدند. اما بعد با خبری که از «شباب» یکی از روستاهای اطراف به دستمان رسید فهمیدیم هنگام عبور زندانیان از «شباب» ماشینشان خراب شده و شب را در همان روستا گذراندند و فردای آن روز زندانیان را به تپه‌یی در اطراف صالح‌آباد منتقل و تیرباران کردند.


قتل‌عام ـ اقدام به اعدام جمعی بخشی از زندانیان ایلام در فردای پذیرش قطعنامه 598
قتل‌عام ـ اقدام به اعدام جمعی بخشی از زندانیان ایلام در فردای پذیرش قطعنامه 598

قتل‌ عام ۶۷ ـ مقدمات و آماده‌سازیهای قتل‌عام

زمزمه‌های کشتار در بندها


دیدیم که با تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان حوالی پائیز و زمستون سال 66پروژه قتل‌ عام زندانیان سیاسی کلید خورد. تا آخر سال 66هنوز چیزی معلوم نبود. به ذهن هیچ کدوم از زندونیا، حتی بدبین‌ترین نفرات هم خطور نمی‌کرد، ممکنه خمینی اونایی که تو بیدادگاههای خودش، با معیارهای ضدبشری خودش به چند سال حبس محکوم کرد، بیاد قتل‌عام کنه. فروردین 67بچه‌های دیزل‌آباد کرمونشاه اولین کسانی بودن که گفتن ما رو می‌خوان ببرن تهران اعدام کنن. بعد از اون گاهی جسته گریخته تو بند یا شعبه یا کمیته مشترک و... بازجو یا پاسداری از روی عصبانیت جمله‌یی با مضمون اتمام‌حجت نهایی یا تعیین تکلیف می‌گفت، اما باز هم کسی جدی نمی‌گرفت.

نسرین فیضی تو کتاب خاطرات زندانش به این موضوع اشاره می‌کنه:
در بهار ۶۷رسیدگی مجدد به پرونده‌ها با بازجویی از زندانیان آغاز شد. وقتی بچه‌ها از علت باز ‌شدن مجدد پرونده‌هایشان پرسیده بودند صراحتاً به آنها گفته شده بود:
«این کار برای اتمام‌حجت با شما است. یا همکاری و یا تعیین‌تکلیف نهایی». 

تکیه ‌کلام پاسداران و دادیارانی مثل مجید سرلک، ناصریان، حداد و فرد تازه‌کاری به نام مهدیان و عرب هم در اوایل سال 67 این بود: «حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پا‌برجاست. اگر شما تا به‌حال هم زنده مانده‌اید از رحمت ولی‌فقیه است و حالا زمان تعیین‌تکلیف شما رسیده است“ … 

مشابه همین حرف رو به مسعود مقبلی که برده بودنش کمیته مشترک گفتن. این موضوع مربوط به 5ماه قبل از قتل‌عامه. وقتی بازجو دید حریفش نمیشه و مسعود ذره‌یی از مواضعش عقب‌نشینی نمی‌کنه با عصبانیت گفت برو به دوستاتم بگو داریم میایم برای تعیین تکلیف نهایی‌تون. دیگه شمشیرو از رو می‌بندیم.

مهدی عبدالرحیمی زندانی تبریز می‌گه:
اردیبهشت سال 67 آخوند حاکم شرع تبریز به اسم عابدینی اومد داخل زندان و صراحتاً گفت می‌خوایم همتونو تعیین تکلیف کنیم.



از طرفی روز چهارم خرداد، آخوند اسماعیل شوشتری که نماینده سابق قوچان تو مجلس بود بی‌مقدمه، از طرف شورای عالی قضایی به‌عنوان رئیس جدید سازمان زندانهای کشور منصوب شد. این همون آخوندیه که از موضع رئیس سازمان زندانها تو هیأت مرگ شرکت کرد. یعنی لااقل از 4خرداد معلوم بود که این کار انجام میشه و شوشتری‌رو با این حکم آماده کردن.

قتل‌عام ـ‌ قوه قضاییه آماده می‌شود
قتل‌عام ـ‌ قوه قضاییه آماده می‌شود

روز بعد یعنی پنجم خرداد 3نفر به نامهای: انوشیروان لطفی و حاجب محمدپور و حجت الله معبودی تو زندان اوین اعدام شدن.

روز یازده خرداد 150نفر از زندانیان مجاهد رو از بندهای 2و 3و 9زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل کردند. (دشت جواهر صفحه 61) 

این تعداد که از روزهای قبل توسط پاسداران بند شناسایی شده بودن، اولین قربانیان زندان گوهردشت بودن که به بند 4اوین منتقل شدن. در عوض بیش از صد نفر از زندانیان ملی کش یعنی اونهایی که حکمشون تموم شده و به خانواده‌هاشون گفته بودن تا چند ماه دیگه آزاد میشن به گوهردشت منتقل شدن. این جابه‌جایی‌ها نشون می‌داد که رژیم توی زندانها برنامه و نقشه‌ها داره و اوین اولین هدف توطئه و جنایت جدیده.

این تب و تاب در تیرماه ـ بعد از فتح مهران توسط مجاهدین ـ خیلی بیشتر شد. زندانی سیاسی پروین فیروزان که اون زمان زندان اوین بود میگه:
فکر می‌کردیم حادثه بزرگی تو راهه. تیرماه 67دو نفر از دادیارهای اوین اومده بودن بند یک که ما بودیم دونه دونه اسم و فامیل می‌پرسیدن و می‌گفتن می‌خوایم اتمام‌حجت کنیم. 


همچنین تشکیل جلسات فوری شورای عالی قضایی و مواضع تند و تهدیدآمیز آخوند اردبیلی و مقتدایی (رئیس دیوان عالی کشور و سخنگوی قضاییه) در مورد قاطعیت در برخورد با جوانان و قانون تشدید مجازات زندانیان، نشان از شرایط جدید و نوعی آماده‌سازی برای اقدامات جدید داشت.

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات

سپاه پاسداران از سبوی مماشات تا مکافات جنایات با رسمیت یافتن و تصویب تروریست بودن سپاه پاسداران از جانب وزارت‌خارجه آمریکا، از امرو...